همزمان با وقایع قزوین و بدشت (شاهرود)، به رهبری قرّة العین (فاطمه زرین تاج برغانی قزوینی ملقب به طاهره قرةالعین)، میرزا حسینعلی نوری (بهاءالله: موسس بهائیت) و محمد علی بارفروشی (بابلی)، از جانب بابیان مشهد به رهبری دومين شخص بابيه؛ «ملا حسین بشرویهای»، نیز وقایعی در شرف وقوع بود که منجر به اجتماع بابیان از بدشت، مشهد و مازندران، در نور و بارفروش (بابل) گردید، و نهایتاً به وقایع خونین و خشونت آمیز قلعه شیخ طبرسی منتهی گردید.
ملا حسین بشرویهای که از اهالی بلاد خراسان و از شاگردان سید کاظم رشتی (دومین رهبر شیخیه) بود، از نخستین کسانی است که به بابیت سید علیمحمد شیرازی معتقد شد و در این راه تلاش فراوانی کرد و به عنوان «باب الباب» معرفی شد. او در مشهد مردم را به مرام بابیت فرامیخواند، و جمعی را به دور خود جمع کرده، شهر به شهر میگشت و از مرام بابیت تبلیغ میکرد… .
«ملا حسین بشرویهای» که به دستور «علیمحمد باب» به خراسان رفته بود، پس از استقرار در مشهد، نامه هایی به تهران، قزوین و بارفروش (بابل) نگاشته، «قرّةالعین» و «محمد علی بارفروشی» (بابلی) را به خراسان دعوت کرده بود؛ ولی آنان در جهت اجرای این دعوت، در «بدشت» شاهرود توقف کرده و فاجعه بدشتیان را به وجود آوردند. پس از پاشیدگی اجتماع بدشت، عدهای در انتظار دستور «ملا حسین بشرویهای»، در مناطق مختلف خراسان و مازندران صبر و استقامت گزیدند.
«سید علی محمد شیرزای»، با توجه به خبرهایی که از اقدامات بابیان مازندران و مرگ قریب الوقوع «محمد شاه قاجار» و حرکت ولیعهد (ناصرالدین شاه) از تبریز به تهران شنیده بود، با پیامی به «ملا حسین بشرویهای» وی را به حرکت و قیام امر می نماید.
نقل شده: «ملا حسین» هنوز در مشهد بودند، که شخصی از جانب «باب» به مشهد وارد شد و عمامه باب را که مخصوص ملا حسین داده بود، به ایشان داد و گفت: حضرت اعلی به شما فرمودند که این عمامه سبز را بر سر خود بگذارید، و رایت (پرچم) سیاه را در مقابل و پیشاپیش مرکب خود بر افراشته، برای مساعدت و همراهی با جناب قدوس (محمد علی بارفروشی) به جزیرة الخضراء (مازندران) توجه کنید، و از این به بعد به نام جدید «سید علی» خوانده خواهید شد. ملا حسین چون پیام را از آن قاصد شنید، به فوریت امر را انجام داد و یک فرسخ از شهر دور شده، عمامه وی بر سر گذاشت. عَلَم سیاه را بر افراشت، پیروان خویش را جمع کرد و بر اسب سوار شده، همه به جانب جزیرة الخضراء عزیمت نمودند. عدّه همراهان وی، دويست و دو نفر بودند که همه با کمال شجاعت و دليری با وی همراه شدند. وقوع اين مطلب مهمّ تاريخی در روز نوزدهم شعبان سال هزار و دويست و شصت و چهار هجری قمری (سی تیر 1227 شمسی) بود.
او با پيروان خود به مازندران آمد و در آنجا متحير بود که چه کند و به کجا رود؛ زيرا از خراسان توسط علما و مردم رانده شده بود، و در مازندران از ترس سعيد العلماء (*) که فرقه ضاله بابیان را از بابل بیرون کرده و پراکنده ساخته بود، حیران و سرگردان همراه پیروانش در بیابانهای آن منطقه، روزی یک فرسخ یا نیمفرسخ راه میپیمود، مریدانش میگفتند: او در انتظار امری به سر میبرد، و او نیز به اطرافیانش میگفت: منتظر چیزی هستم، تا این که در همین ایام که سال 1264 ق بود، خبر فوت محمد شاه (پدر ناصرالدین شاه) رسید، ملا حسین بشرویه گفت: من منتظر همین خبر بودم، فرصت هرج و مرج آن عصر و ضعف قدرت حکومت مرکزی، باعث شد که بشرویه بیشترین استفاده را از این آب گلآلود برای ماهی گرفتن نماید. وی به پیروانش میگفت: «سید علیمحمد امام زمان است و ما از یاران او هستیم و به زودی فتح و پیروزی نصیب ما میشود… داستان ما داستان کربلا است، و من با 72 نفر در مازندران شهید میشویم، هر کسی میل به شهادت ندارد برگردد. ما وقتی که وارد مازندران شدیم راه نجاتی برای ما نیست و من با 72 نفر در آنجا شهید خواهیم شد، و من با هفتاد و دو نفر از ظَهر کوفه که پشت بارفروش (بابل) است خروج خواهیم نمود».
او با این ادعاها بابل را کربلا خواند و خود را از شهدای آن، که پس از شهادت، رجعت میکنند. آنچه مسلم است، فوت محمد شاه قاجار، فرصتی خاص برای همه گروههای کوشا برای رسیدن به قدرت به شمار می آید، تا از این دوره فترت، باری گرفته و دهانی شیرین کنند.
کوتاه سخن آن که او همراه 230 نفر به سوی بابل حرکت کردند. مردم آن دیار به آنها حمله نموده، سی نفر از آنها گریختند، دویست نفر ماندند، این دویست نفر به قتل و غارت پرداختند و به صغیر و کبیر رحم نمینمودند. همه تلاش آنها این بود که به عالم بزرگ بابل آیتالله سعید العلماء که نقش اصلی برای بسیج مردم و بیرون نمودن آنها را داشت، دست یابند و او را بکشند، ولی ناکام ماندند. کار به جایی رسید که اهل شهر بابل آنها را در محاصره قرار داده و آنها به کاروانسرایی در سبزه میدان (بابل) پناه بردند، و در برابر هجوم جمعیت شهر، به سختی وحشت نمودند. سرانجام بابی ها با عباس قلیخان؛ حاکم لاریجان که برای مقابله با آنان به بابل آمده بود و آنان را در محاصره داشت مذاکره نموده و از او خواستند که به آنها راه دهد تا از شهر بابل خارج شوند، مشروط به این که دست از قتل و غارت بردارند. عباس قلیخان موافقت کرد، حسین بشرویه با پیروان خود، از بابل بیرون رفتند.
بشرویه و پیروانش در جستجوی پناهگاهی بودند، و سرانجام به قلعه شیخ طبرسی (در روستای افرا از توابع قائم شهر) وارد شده و آنجا را فتح کرده و برای خود پناهگاه قرار دادند. در این میان محمدعلی بارفروشی (بابلی) معروف به قدوس از سران بابی، خود با را به قلعه طبرسی رسانید، بابیان از او استقبال گرمی کردند. این بار بشرویه (به جای سید علیمحمد باب پیشوای بابیه)، محمدعلی قدوس را محور قرار داد، او را امام زمان خواند و پیروانش را به ایمان آوردن به او دعوت کرد.
قدوس وقتی که وارد قلعه شد، پیاده کنار قبر شیخ طبرسی رفت و دستش را به ضریح آن قبر نهاد و بر آن تکیه داد و گفت: «بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»، و با خواندن این آیه (آیه 86 سوره هود) خواست اعلام کند که من همان امام زمان هستم که هنگام ظهور بر کعبه تکیه میکند و این آیه را میخواند!
اصحاب قلعه، با تلاشهای بشرویه، قلعه طبرسی را بازسازی کردند، و هر روز به اطراف حمله کرده و به غارت و چپاول اموال مردم میپرداختند و آنها را به قلعه آورده و ذخیره مینمودند. «میرزا جانی کاشانی»؛ مورخ بابیه مینویسد: در جنگ طبرسی، بابیه به روستایی در کنار قلعه (روستای افرا) حمله کردند و 130 نفر را کشتند و ما بقی اهالی فرار کردند و بابیه با این پیروزی روستا را خراب کرده و تمام آذوقه و امکانات روستا را به تصرف خود درآوردند.
در همین میان مهدی قلیخان از تهران مأمور سرکوبی آنها شد و عباسقلیخان لاریجانی و دیگران را به کمک گرفت و بین لشکر دولتی و اهل قلعه، جنگهای سختی رخ داد، سرانجام بشرویه هدف تیر عباسقلیخان قرار گرفته و به هلاکت رسید، او هنگام مرگ 36 سال داشت. پس از مرگ او، محمدعلی بارفروشی (بابلی) معروف به قدوس، برادر او «حسن بشرویه» را جانشین او و فرمانده نمود، و القاب برادرش را به او عطا کرد و پیروانش را به اطاعت از او فراخواند، ولی طولی نکشید که حسن بشرویه نیز به دست قشون دولتی و مردمی، به هلاکت رسید.
پس از کشته شدن ملا حسین بشرویه ای (و برادرش)، اهل قلعه مقاومت خود را از دست داده، و کارشان بسیار تنگ و سخت شد و در فکر چارهجویی بودند، و در این میان «مهدی قلیخان میرزا» اعلام کرد: «هر کس توبه کند در امان است». بابیان از این پیشنهاد خوشحال شده، در ظاهر توبه کردند و جان خود را از خطر مرگ نجات دادند، قدوس و یارانش نیز از قلعه بیرون آمده و به اردو رفتند و توبه کردند، ولی سران لشگر دولت و مردم، دریافتند که توبه اینها از روی اجبار و اضطرار است، و ممکن است آنها پراکنده شده، هر کدام در جایی مشغول تبلیغ و اغوا گردند؛ از این رو همه آنها -جز قدوس و دو سه نفر دیگر – را کشتند. سپس قدوس و آن دو سه نفر را به بابل آوردند، سرانجام قدوس نیز در بابل اعدام شد و به این ترتیب غائله بابیان در مازندران پایان یافت.
علمای بابل از جمله سعید العلماء فتوای اعدام قدوس و همراهانش را صادر کردند، و گفتند توبه آنها قبول نیست. براساس این فتوا همه را در میدان سبزه میدان بابل اعدام نمودند.
این جنگ، اولین جنگ داخلی بابیه بود که 9 ماه طول کشید و با تدبیر و قاطعیت امیرکبیر در رجب 1265 هجری قمری (خرداد 1228 شمسی)، و با شکست بابیان پایان یافت (**). در جنگ قلعه طبرسی، پشتیبانی و کمک روسیه به وسیله خاندان نوری؛ از جمله میرزا آقاخان و میرزا حسینعلی نوری به بابیه میرسید.
————-
*: سعید العلماء از بزرگان علما، و اكابر فقها بود، و در میان بزرگان علم و فقهای مشهور عصر خود شهرت داشت، و به عنوان سعید العلماء مازندرانی بارفروشی (بابلی) شناخته میشد، او همدرس علمای بزرگی؛ همچون مولا آقا دربندی، سید شفیع جاپلقی، و شیخ مرتضی انصاری (صاحب رسائل و مكاسب) و فقها و علمای دیگر بود، و از شاگردان برجسته شریف العلماء مازندرانی و غیر او به حساب میآمد. این عالم بزرگ در سال 1270 ه.ق در 83 سالگی در بابل رحلت كرد، مرقد شریفش در شهر بابل در بقعهای قرار دارد. نكته قابل توجه در زندگی این مرد خدا، این كه او به خاطر نهی از منكر و دفاع از حریم اسلام و جلوگیری از فرقه ضاله بابیگری، حوزه علمیه نجف را ترک كرده و به بابل مراجعت كرد، او انجام وظیفه را از رسیدن به مقام مرجعیت ترجیح داد، با ایثار و نفسكشی، از محیط بزرگ علم و فقاهت دست كشید و به محیط كوچک بارفروش (بابل) آمد، چرا كه شنیده بود بابیها با حمایت استعمار روس تزاری، رخنه كرده میخواهند مردم مازندران را اغوا كنند. وی نقش به سزایی در قلع و قمع بابیان در مازندران داشت.
**: جنگ قلعهٔ طبرسی یا شورش بابیها در مازندران اولین جنگ پیروان سید علی محمد باب و نیروهای حکومتی بودهاست. در این جنگ، عدهای از بابیان چند ماه در قلعه ای که آرامگاه شیخ طبرسی در آن قرار داشت ماندند و چند مرحله با قوای دولتی جنگیدند. رضا قليخان هدايت در روضة الصفا نوشته است که بابیان در یکی از جنگها بعد از پیروزی بر قوای دولتی به روستای افرا (***) حمله کردند و مردم روستا را قتل عام کردند.
« اصحاب ملا حسين پياده و سواره از دنبال ايشان شتاب گرفتند و همچنان از گرد راه به قريه افرا در رفتند. نخست تفنگچيان را عرصه تيغ ساختند پس به كار اهل قريه پرداختند بر كودك شيرخواره و زنان بيچاره و پير مردان فرتوت رحم نكردند اناثاً و ذكوراً ، صغاراً و كباراً تمامت جانداران آن قريه را به شمشير و خنجر پاره پاره كردند آنگاه آتش به قريه در زده تمامت خانه و سراي و باغ و بستان را بسوختند و ديوارها با خاك پست كردند و اموال و اثقال نساء و رجال را به نهب و غارت برگرفتند و برفتند »
با آغاز سلطنت ناصرالدین شاه ، میرزاتقیخان امیرکبیر، عهدهدار امور مملکت شد. امیرکبیر «عباسقلیخان لاریجانی» و دو تن از شاهزادگان قاجار را مأمور سرکوب شورش بابیها در مازندران کرد. نیروهای دولتی توانستند پس از محاصره قلعه بابیان را شکست دهند و به شورش چند ماهه آنها خاتمه دهند.
***: روستای افرا و آرامگاه شیخ طبرسی در چند کیلومتری دامون باغ واقع شده و از دیدنیهای اطراف دامون باغ به شمار می آید.
پژوهش و تدوین از تحریریه پایگاه «دامون باغ»
فیلم محدوده قلعه طبرسی در روستای افرا:
آدرس فیلم در آپارات: https://www.aparat.com/v/JrR2o
کاری از:
تحریریه پایگاه اطلاعرسانی دامونباغ
از وقایع مهم بارفروش در اوایل سلطنت ناصرالدین شاه (۱۲۶۴-۱۳۱۳) واقعه قلعهی شیخ طبرسی و فتنه بابیها میباشد. پیروان سیدباب در هر ولایتی بنیاد ظهور و خروج نهادند و قصور خلافت و بروج نیابت خود را بزور بر کیوان عروج دادند. از شاهرود روی ببارفروش نهادند ـ در آن زمان مازندران حاکم نداشت و تنها شهر مازندران که وابستگی قومی و طایفهای در آن دیده نمیشد بارفروش بود و ملامحمدعلی قدوس خود اهل بارفروش بوده است ـ و در خارج شهر و حوالی بحر ارم که معروف است بسبزمیدان رحل اقامت فروگرفتند.
سخنان آنطایفه را بجناب سعیدالعما بردند و بدیشان پاسخهای سخت آوردند و این طایفه به طریقه ارباب خروج با اسلحه در شهر و بازار آمد و شد گرفتند جناب سعید العلما و علمای مازندران اجتماع این طایفه غریبه را در آنولایت صلاح ندانستند و برخروج امر کردند. نقار و غبار در میانه پدید آمد سخنان نرم بدرشت کشید و ضرب زبان بزخم مشت انجامید عباسقلیخان سرتیپ لاریجانی بنامه سعیدالعما از این کارآگاه گشته تا ایشانرا از بارفروش بار بر خر نهاده دجالوار روانه دیار بوار نماید کار بنزاع و دفاع انجامید دوازده کس از بابیه مقتول شدند و چند تن از اینان زخمدار گشتند ملاحسین ـ بشرویهای ـ و حاجی محمد علی مازندرانی که روسای آن گروه بودند مستدعی شدند که بجانب عراق روند سردار لاریجانی مضایقتی نکرد و برایشان سخت نگرفت از علیآباد ـ قائمشهر کنونی ـ بگذرانیده بعراق روانه سازد و ایشان کوچ دادند و روی براه نهادند چون بعلیآباد رسیدند خسرونامی قادی کلائی از قوای علیآباد بطمع اموال ایشان افتاده با جمعیتی دنبال آن کاروان گرفت و به اسم همراهی و محافظت رشوتی خواست آنان نیز مضایقه نکردند ولی طمع خسروگدا. طبع از کرم و درم آنان افزوده بود. ایشانرا از گذشتن منع کرد و بدان اموال امر نمود و دو تن از همراهان ملاحسین کشته شدند و قریب به غروب بمقبرهی شیخ طبرسی رسیدند متحیر ماندند از خسرو بیک و همراهان او نیز سخت خایف و مضطر شدند و خسرو اسب سواری ملاحسین را گرفتن خواست و در شمشیر او نیز طمع کرد ملاحسین بشرویه ـ بشرویهای ـ تیغی بر خسرو راند که بخون غلطید و جمعی از موافقانش را نیز بکشت و معدودی فرار کردند.
ملاحسین که دید کار به اینجا کشیده شد از رفتن به عراق پشیمان شد و در محوطه مقبره مرقد شیخ طبرسی متحسن شد. بشروئی وقتی بآنجا آمد؛ وضعیت آن محل را چنین مناسب دید که آنجا را مرکز جنگ هولناک خود قرار دهد. پس شروع بساختن پناهگاه و کمینگاهها و بلند ساختن برجها و دیوارها کرد چون از ساختن قلعه و استحکامات فارغ شد شروع به جمع آوری اسلحه کردند، تکمیل مهمات، تمرین بابیان به طرز استعمال اسلحهی آتشی و شمشیر زدن و تهیه مهمات و ذخایر جنگی کرد پس پیروانش را به چند دسته تقسیم نمود و آنها را به دهات و شهرهای اطراف فرستاد تا بقدر کفایت یکماه یا زیادتر گوسفند و خواربار و علوفه حیوانات خریداری نمایند وگرنه با غارت و چپاول تهیه سازند. آنها این عملیات را در زمان کمی انجام دادند. آنگاه نواب و دعات خویش را باطراف فرستاد تا مردم را بسوی باب دعوت کنند.
چون خبر جماعت بابیه در شیخ طبرسی و دراز دستی ایشان در نهب و غارت اطراف مازندران گوشزد شاهنشان ایران ـ ناصرالدین شاه ـ گشت، فرمان داد که بزرگان مازندران لشکر آماده کرده بر ایشان بتازند و جهان را از وجود آن جماعت بپردازند اول آقا عبدالله برادر حاجی مصطفیخان هزار جریبی دویست نفر از مردم هزار جریب را منتخب ساخته با تفنگچی سورتی به ساری آمد و در آن جا میرزا آقا نیز از افاغنهی ساکن ساری و سوادکوه و ترک جمعیتی فراهم کرده به اتفاق تا علیآباد رفتند و از مردم علیآباد جماعتی نیز امداد ایشان کردند. جماعت بابیه بر آقاعبدالله بتاختند و مبارزتی سخت دست داده در آن نزاع سی نفر از تفنگچیان آقا عبدالله مقتول گشتند و باقی منهزم شدند ملاحسین بیترس و بیم خود را به آقا عبدالله رسانیده و او را با تیغ دو نیمه کرد اول بار تفنگچیان را طعمهی شمشیر ساختند. پس به کار اهل قریه پرداختند و اناثأ و ذکورأ و صغارأ و کبارأ تمامی را با شمشیر و خنجر پاره پاره کردند. پس از آن آتش بدان قریه زدند و اموال و اثقال ایشان را غارت کردند چون خبر قتل آقا عبدالله و غارت افرا معرض شاهنشاه افتاد، شاهزاده مهدیقلیمیرزا را به قلع آنها مامور ساخت ملاحسین و حاجی محمدعلی از حالت آن لشگر آگهی یافتند بابیهی از جان گذشته به عزم شبیخون طریق واسکس پیش گرفتند آتش در آن سرای انداخته تمامت آن عمارت با بهاربندی که یک طرف آن بود و عمارت حسینیه که در جنب آن بوده با جماعتی که در آن جاها مسکن داشتند، یکسره بسوختند و بعضی را هم کشتند و جسد ایشان را در آتش افکندند و جماعتی از تفنگچیان اشرف، در کنار لشگرگاه سنگری ساخته بودند گلوله بر سینهی ملاحسین آمده پس جسد او را در زیر دیوار مرقد شیخ طبرسی، با جامه و شمشیر به خاک سپردند چون مدت محاصرهی قلعه شیخ طبرسی وجلادت جماعت بابیه به چهار ماه کشید، شاهنشاه به اهل مازندران خشم فرموده، سلیمان خان افشار را فرمان داد تا با لشکر ی خونخوار به جانب مازندران روان شود پس از این واقعه، دیگر در قلعهی شیخ طبرسی برگ درخت و علف زمین و استخوان و چرم تمام شد و راه فرار مسدود گشت، ناچار جماعت بابیه زنهار طلبیدند سعیدالعلما و دیگر اهالی بر قتل حاجی محمدعلی و بزرگان بابیه فتوی دادند و گفتند بازگشت ایشان در شریعت مقبول نباشد و تمام را در سبزه میدان بارفروش مقتول ساختند. در این فتنه از جماعت بابیه هزار و پانصد نفر به معرض تلف درآدمدند.