گفتگوی «محمدکشاورز» با «چنگیزشیخلی» در مورد غارقلعه اسپهبد خورشید و کیجاکرچال
نیم قرن غارشناسی
حمل بر خودستایی نباشد، بی دلیل پدر غارشناسی ایران نشدم. بیش از نیم قرن زندگیام را بر روی این کارها گذاشتم و کتاب و مقاله نوشتم.
محمد کشاورز دیوکلایی متولد 1363 شهرستان قائمشهر است. دیپلم خود را در رشته ادبیات نمایشی و بازیگری تئاتر در سال 1380 گرفت. سال 1385 دانشجوی رشته مرمت و حفاظت ابنیه تاریخی شد و شروع کارش نیز با مرمت و حفاری قلعه کنگلو با مدیریت دکتر سامان سورتیجی در سوادکوه بوده است. از همان سالها روی شناخت بناهای موجود در کوهستان های سوادکوه متمرکز شد. در سوادکوه برای مطالعاتی که مورد علاقه کشاورز بود دانش کوهنوردی و سنگ نوردی نیاز بود که بعدها توانست با دو مربی در کوه و سنگ نوردی با نام های مسعود مطیعی و داوود لشکری به بسیاری از خواستههای تحقیقاتی اش برسد. سال 1386 اولین فعالیتهای جدی در منطقه خطیرکوه و تنگه دوآب را آغاز می کند و با شناخت نسبت به معماری توانست با نگاهی جدید به ابنیه منطقه ورود کند.
در ادامه جشن خورشید در 31 خرداد سال 1387 با همکاری مسعود مطیعی، محمد رضا کیامقدم (فریادگاهان) و محمد کشاورز دیوکلایی، نیز با همکاری احمد باوند سوادکوهی در پای غار با گروهی گسترده برگزار شد. جشن خورشید اعتراضی بود به اقدامات معادن شن و ماسه در منطقه، همچنین انتخاب 31 خرداد به عنوان بلند ترین روز سال با محوریت خورشید.
در این جشن کشاورز با ارایه بروشوری توانست مردم را با اطلاعات معماری در مورد غار آشنا کند که بعدها این مقاله در دو هفته نامه امرداد به چاپ رسید.
یکی از مهمترین ابنیه استان مازندران که به وجود آورنده نوعی سبک معماری سنتی در ایران به حساب می آید، غار قلعه اسپهبد خورشید است. آخرین سرپناه ایرانیان و خاندان گیل گاوباره با پادشاهی اسپهبد خورشید بود که خلیفه منصور عباسی بعد از 2 سال و هفت ماه محاصره این دهانه در حدود 1300 سال قبل توانست تمام خزانه و سربازان و خانواده پادشاه را که در آنجا مخفی شده بودند، به اسارت بگیرد و به بغداد ببرد.
ارزش غار قلعه اسپهبد خورشید به معماری برجای مانده در داخل آن است. عظمت این دهانه غار بر روی کوه شروین در تنگه دوآب به گونه ای است که نام خورشید سوادکوه و یا چشم سوادکوه به آن داده اند.
در سال 1399 سرانجام بعد از 15 سال پیگیری این دهانه غار به پایگاه پژوهشی باستان شناسی در آمد و می توان به آینده مطالعات و بررسی های علمی غار خوشبین بود.
در مورد این غار قلعه از گذشته های دور چنگیز شیخلی (پدر غارشناسی ایران) در دهه 30، منوچهر ستوده در دهه 40 ، و در ادامه در دهه هفتاد سامان سورتیجی، دهه 80 علی یوسفی ارفه دهی، اواخر دهه 80 محمد کشاورز دیوکلایی و احمد باوند سوادکوهی و دهه 90 حسین نعمتی و محمد فلاح مطالعه و تحقیقاتی داشته اند.
گفتگوی حاضر پیش از برگزاری جشن خورشید در منزل چنگیز شیخلی در منطقه عظیمه کرج و به مدت دوسال انجام شد. در این دیدارها به همراه کشاورز، حسین رجبیان، محمد رضا کیا مقدم، مسعود توصیفیان و محمد بهار هم بوده اند.
مسعود توصیفیان –عکاس- در مستندسازی عکسهای چاپ شده شیخلی از اسپهبد خورشید کمک فراوانی کرد. با توجه به دسترسی نداشتن به نگاتیو عکسها، توصیفیان از عکسهای شیخلی و طرحهای دستی آن در آن روز عکس برداری کرد. بعدها در چند دیدار در منزل شیخلی، عکسهای غار کیجاکرچال را نیز در اختیارم قرار داد و توانستم آنها را مستند و آرشیو کنم.
*جناب شیخلی از کجا علاقهتان به کوه و غار شروع شد، اینکه حس کنید که می توانید به کوهستانها بروید و به شناخت کوه یا غار بپردازید؟
من سال 1306 در مشهد به دنیا آمدم و به یاد دارم در سن 12 سالگی به طبیعت گردی علاقه مند شدم. به یاد دارم که در دوران کودکی، زمانی که حدود 9 تا 10 سال داشتم، تابستانها به ییلاقی نزدیک مشهد می رفتم. آنجا قلعه مخروبه ای بود که اهالی می گفتند غروبها از نوک قلعه که حفره ای بسیار بزرگ در آن بود، اژدهایی بیرون می آید. این افسانه و داستان را ما باور کرده بودیم.
در یک روز تابستانی پدرم جمعی از بستگان را دعوت کرده بود به خانه ییلاقی ما. پدرم نظامی و در آن دوران معاون لشکر خراسان بود. من و یکی از بچه های فامیل زمانی که دیدیم همه سرگرم گفتگو هستند، دوان دوان به سوی کوه رفتیم که قلعه بر رویش بود.
زمانی که رسیدیم هنوز غروب نشده بود. به بالای قلعه رفتیم و دیدیم که حفره ای عمیق در مرکز این بنا هست. کمی فاصله گرفتیم و منتظر شدیم که غروب شود و اژدها را با شعلههای فراوانش ببینیم.
در این هیجان و اشتیاق بودیم که صدای سید میرزا -سرباز پدرم- را شنیدیم. گفت: بیایید برویم، اژدها چیه؟ کی دیده؟ کجا؟
این داستان را تعریف کردم که بگویم این حس کوه دوستی ذاتاً در من وجود داشت. هر چیزی باید در ذات و وجود انسان باشد. خیلی دوستان در مدت 60 سال فعالیتم ماندگار نبودند. «هر که آمد چند روزی ماند و رفت». یکی به دلایل گرفتاری خانوادگی نمی خواست در خانه بماند، می آمد کوه. یکی بچه اش شلوغ می کرد از خانه فرار می کرد و می آمد طبیعت را بشناسد. این راه کوهنوردی و طبیعتگردی نیست.
*نخستین بار چه سالی به غارهای اسپهبد خورشید و کیجا کرچال در سوادکوه مازندران رفتید؟
در مورد غار اسپهبد خورشید، اگر دقیق بخواهید بدانید، فروردین سال 1337 بود. اما میدانم حدود سالهای 1329 هم گروههایی قصد داشتند به داخل غار بروند، اما نتوانستند. در مورد غار کیجا کرچال حدود سال 1339 اولین گروهی که قصد صعود داشته اند متاسفانه با اشتباه یکی از اعضا و پذیرش مرگ آقای عظیمی، کار ناتمام ماند و بنده با تیم باشگاه کوهنوردی دماوند در سال 1340 برای اولین بار این غار را فتح کردم.
* از روز مرگ آقای عظیمی در غار کیجاکرچال بگویید؟چه اتفاقی افتاد؟
ماجرای مرحوم عظیمی در سال 1339 پیش آمد که با تیم باشگاه تهرانجوان به سرپرستی یکی از دوستانم -خلیل میلانی- رفته بودند. شوک بزرگی در کشور ایجاد شد. در اولین سفر را به بررسی بالا و پایین و اطراف غار کیجاکرچال می پردازند. در همین سفر نیز تصمیم می گیرند که طناب ثابت را برپا کنند و از بالا فرود به غار داشته باشند. (کشاورز: طناب ثابت اصلی ترین و مهم ترین طنابی است که در عملیات سنگ نوردی بر پا می شود. چون در غار کیجا کرچال برای رسیدن به دهانه از بالا فرود می ایند، این طناب از بالا برپا می شود.) خب آقای عظیمی هم در این سفر جانش را از دست داد.
غار کیجاکرچال زیر خود کلاهکی دارد و چهار و نیم متر فاصله اش تا دهانه است. با این شکل پاندول شدن به مانند عظیمی در آن دوران با آن امکانات امکان پذیر نبود. آنها دو رشته طناب را به هم گره زده بودند، سر هم که برسد تا ارتفاع 37 متر که اگر بخواهید از سر دیوار تا کارگاه برسانید، حدود 60 متر فاصله از بالا تا دهانه غار کیجا کرچال است. با کمبود ابزار در آن دوران ریسک بزرگی بود.
ابزاری مثل هشت، استاپ و میخهای سنگنوردی هست که در ایران یافت نمی شد و ما به آهنگران می سپردیم که برای ما شبیه آنها را بسازند.
(کشاورز: این ابزار از اصلی ترین ابزارهای سنگ نوردی است. هشت، استاپ و میخها ابزاری هستند که رابط بین سنگ نورد با طناب و بدنه صخره هستند. برای مثال میخهای رل، ابزاری هستند که به صخره نصب می شوند و می توان ابزارهای دیگری را مانند کارابین را به آن وصل کرد که اتصال بین طناب و سنگ نورد و صخره هستند.)
ابزارهای غیر اصولی ما در آن دوران تمام شانه و پای ما را می سوزاند و رد آن آسیبها هنوز بر تن ما هست. به هر حال، گروه باشگاه تهران جوان تا آمد ببینید عظیمی چه می کند، او را از طناب به صورت آویزان شده دیدند. او سرازیر می شود و حدود هفت تا هشت متری بالای دهانه غار، می رسد به گرهای و گرهها از کارابین (یکی دیگر از ابزارهای سنگ نوردی که طناب از آن عبور می کند و این ابزار یک سرش به رل وصل می شود) گیر می کند. نه بالا کسی بود که او را بکشد و نه پایین. گروه هنگامی عظیمی را می بیند که در هوا آویزان بوده و دست و پا می زند و صدایش می زنند.
گروه با اضطراب فقط میتوانستند مرگ او را بنگرند و با شتاب به سمت پادگان دوآب رفتند. شادروان ستوان سمیعی که جوان بسیار شریف و خوش اخلاقی بود و بعدها در یکی از سفرهایش از دوآب به تهران با جیپ تصادف می کند و از دنیا می رود، فورا با چند سرباز و یک قاطر به سمت غار کیجا کرچال می رود. سه-چهار ساعت عملیات به طول می انجامد. در آن سالها درباره این حادثه، در روزنامه ها بسیار نوشتند و انتقادهای تندی هم شد، با این مضمون که قتل صورت گرفته است.
*پس از فوت آقای عظیمی شما مصمم شدید که به این غار بروید.
بله، از همان زمانها آوازه این غار به گوشم رسید و اینکه غاری چنین سخت وجود دارد. بعد از فوت عظیمی بیشتر مصمم شدم که به این غار ورود کنم.
برای رفتن به کیجا کرچال یکی از دوستانم -آقای شفیع زاده- که در آن زمان با گروه سازمان کوهنوردی دماوند یعنی آقایان فلاح و ناصحی صحبت کردند و بنده به عنوان سرپرست انتخاب شدم و در سال 1340 به سوی مازندران و سوادکوه رفتیم.
8 نفر این گروه را تشکیل میداد. با قطار از تهران به سمت ایستگاه راه آهن دوآب رفتیم.
(کشاورز: این ایستگاه راه آهن شمال، بین ایستگاههای ورسک و سرخ آباد قرار دارد. ایستگاه دو آب در بالادست پادگان ارتش از دوران پهلوی اول ساخته شده است. همچنین پل معروف راه آهن دوآب نیز در این منطقه قرار دارد که هر دو پل و ایستگاه در فهرست ملی ابنیه میراث فرهنگی ایران ثبت شدهاند. وجود این ایستگاه در منطقه و توقف قطار تهران-شمال، یکی از ارزش های راه بوده که می توانست در آن دوران به علت نبود جاده آسفالته به کوهنوردان و طبیعتگردان این اجازه را بدهد که به منطقه بیایند.
جاده امروزی آسفالته تهران شمال در دوران پهلوی دوم ساخته شده است و با این تفسیر می توان فهمید در دهههای پیشین، رفت و آمد بسیار سخت بوده است.
در کتاب از استارا تا استارآباد، منوچهر ستوده به جاده خطیر کوه به سمت سرتنگه و بعد چاشم و شهمیرزاد که بخشی از آن امروزه آسفالته است، اشاره دارد که در کنار راه باستانی سرتنگه مسیر راه جدیدی دیده می شود که گویی در دهه چهل در حال اقدامات اولیه آن بوده اند.)
برنامه قطارها به گونهای بود که دم صبح به منطقه می رسیدیم. ستوان سمیعی نیز آن روز با چند سرباز ما را همراهی و در زیر غار فضایی را هموار کرد که ما بتوانیم چادرها را برپا کنیم. (کشاورز: این نخستین آسیب وارده بر بقایای صفه زیر دهانه است که از سنگ لاشه و ملات بود.)
1334 و 1335 سالهایی بود که گروهها بیشتر به این غارها روی آوردند اما همه این گروهها کم فروغ بودند و تیمی که بنده چیده بودم، نخستین تیمی بود که با تمام ندانستههاشان، در آن دوران بهترین اطلاعات را ارایه دادیم. در دهه 30 و 40 مقالات و خبرهای بنده در مجلات در مورد این دو غار به چاپ رسیدند.
* خوشحالی ما این است که فاتح این غار یک ایرانی است، ولی برای مثال اگر یک فرد فرانسوی برای اولین بار به این غارها رفته بود، شاید هیچگاه نمی توانستیم به دیدارش برویم.
شروع آشنایی من با اسپهبد خورشید و کیجا کرچال در زمانی بود که گروههای آن زمان در دهههای 20 و 30، می خواستند به شناخت این غارها، مخصوصا اسپهبد خورشید برسند. من هم طبق گزارشهایی که می شنیدم، علاقهمند شدم داخل این غار بروم و بعد هم سعی کردم غار کیجا کرچال را بشناسم.
از محلی ها و روستاییان که می پرسیدیم، اطلاعات جستهوگریخته ای میدادند. رفیق راه هم کم پیدا می شد که بتواند کمک کند.
(کشاورز: به نظر می رسد شیخلی جز 2-3 نفر، از بقیه همراهانش دل آزرده بود. بارها در گفتگو نام اشخاصی را آورد که حتی باعث شدند پروژهای بررسی در غار اسپهبد خورشید و کیجا کرچال با آن کیفیتی که دوست داشت، پیش نرود. برای همین بارها در گفتگوهایش گفت همراهان خوبی نداشتم و تقریبا تمام کارها را خودم می کردم و بقیه یا می خوابیدند و یا…. اعتراض شدیدی به بیسوادی و حسادت افرادی داشت که با خود این بی سوادی را به طبیعت می برده اند.)
*جناب شیخلی آیا شما در غار کیجا کرچال حفاری کردید یا اینکه گمانه ای زده اید؟
خیر، یعنی فرصت نشد. (کشاورز: زمانی که من در سال 1387 به این غار ورود کردم، جای گمانه و حفاری را در بقایای موجود در غار دیدم. البته کمی جلوتر خود شیخلی هم به نوعی اذعان می دارد که این کار را کرده است. حتی در یکی از تصاویری که در دیدارهای بعدی در منزل شیخلی صورت گرفت عکسی دیده میشود که او در کنار این گمانه ایستاده است. از آن سال تا سال 1387 تمام گروهایی که به داخل غار رفتند هیچ حفاری انجام ندادند و مانند عکس سال 1340 به همان شکل مانده بود.)
* شما چطور به این نتیجه رسیدید که زیر آوار موجود در غار، فضاهای دیگر معماری وجود دارد؟
دلیل اینکه زیر آن فضایی بوده را از طریق انباشتگی مصالح و آوار وضع موجود می توان فهمید و به ظاهر زیر این فضا اتاق دیگری است. وجود تیرهای چوبی از استفاده این تیرها به عنوان تیرهای سقف نشان دارد و همین نشان می دهد که طبقه امروزی طبقه بالایی، فضایی در زیر خود است.
* در داخل غار کیجا کرچال یادگارینویسی با عنوان شیخلی در دو قسمت، ناصحی و تاریخ 1340 را دیدهایم. آیا شما آنها را نوشتهاید؟
(کشاورز: در اینجا شیخلی بحث را عوض و ما را به چای دعوت کرد. او در دیدار بعدی گفت آن زمانها قبح یادگارینویسی جاافتاده نبود. شیخلی از من خواست که اگر امکان دارد در سفر بعدی به داخل غار به هر شکلی که شده، یادگارینویسی و نوشته ها را پاک کنم. سال بعد که برای بار دوم به غار رفته بودم با هیچ پاک کنندهای نتوانستم رنگ قرمز روی دیواره ها را پاک کنم. بار سومی که به داخل غار رفتم، یادبود فلزی گروه دماوند را که شیخلی بر روی یکی از تیرهای چوبی کیجاکرچال کار گذاشته بود، برداشتم و به شیخلی دادم برای آزمایش کربن 14 و تاریخ گذاری.)
جناب شیخلی کمی از صعودتان به غار اسپهبد خورشید بگویید. آنقدر داستان مرگ مرحوم عظیمی بحث داشته که از اسپهبد خورشید دور شدیم. آیا اسپهبد خورشید هم کشته داده؟ قبل یا بعد از صعود شما؟
خوشبختانه تا به حال نه، کسی در اسپهبد خورشید کشته نشده است، اما باید همیشه همه جوانب در صعود به این گونه غارها مورد توجه قرار گیرد. این فعالیتها نه سرگرمی است و نه تفریح.
یکی از صعودهای ما در تخت وسط بر روی سطح صاف در غار اسپهبد خورشید بود. آنقدر صخره های این قسمت سفت بود که برای کوباندن دو رُل فلزی چهار ساعت زمان می گذاشتیم. از آنجا که رکاب(کشاورز: رکاب زدن در سنگنوردی به حرکتی گفته می شود که سنگنورد با ابزاری به نام یومار و یا در اصلاح معمول به صورت میمونی خود را به بالا می کشد. چرا رکاب زدن؟ زیرا در این ابزار قسمتی است که کف پا وارد آن میشود و مانند رکاب زدن در دوچرخه سواری حرکت انجام می شود. برای اقداماتی که کمتر تن به صخره برخورد دارد از این روش استفاده می شود.) زدیم، رسیدیم به سکو مرکزی (اگر از مازندران به سمت تهران برویم، در سه راه خطیرکوه در سمت چپ، بر روی کوه، دهانه غار اسپهبد خورشید را میبینیم. در وسط این دایره که از دور اصلا نشان نمیدهد که بیش از 100 متر ارتفاع دارد، رگهای افقی دیده می شود که تیرگی اش متمایز است از صخره طبیعی تاق. این خط تیره بقایای به جا مانده از راهروی مرکزی غار اسپهبد است که حدود 20 متر آن باقی مانده است.) که همان راهروی وسط غار است. از آن سکو هم دیگر جان به در بردیم که دیگر خود را بالا کشیدم و از آنجا وارد غار شدم.
*پس شما این سطح صاف را بالا رفتید. آن بالا فضاسازی وجود دارد و آیا الان نابود شده است؟
آخرین بار که گروهی برای من عکسهای این قسمت از غار را آوردند من اصلا نشناختم. به دلیل حفاری های غیر مجازی که انجام شده. این بخش که شاهنشین نام دارد، مانند شاه نشینی نیست که من در دهه سی30 و 40 دیدم، آنقدر خاکبرداری کرده اند که دیگر قابل شناسایی نیست.
*در کنار غار اسپهبد خورشید در فاصله ای کمتر از 20 تا 30 متر در جبهه غربی، شش غار دیگر نیز وجود دارد، احساس می شود شاید از بغل و بیرون دهانه و بر سطح کوه راهی به تاق بزرگ اسپهبد خورشید داشته باشند؟
اصلاً. این نظریه آقایان است که قبلا می گفتند از اینجا جلوی دهانه غار قابل دسترسی بوده و به تاق می رسیده است. هیچ ارتباطی وجود نداشته و ندارد. ارتباط به غار از پایین به بالا بوده است. همان طور که در تاریخ ابن اسفندیار آمده است، آنجا مقداری نردبان چوبی بوده است و راهروها.
*جناب شیخلی زمانی که به بالاترین نقطه غار اسپهبد خورشید، یعنی گذر از آن 100 متر، رسیدید، چه کلمه ای یا جملهای را بر زبان آوردید؟ برای مثال من وقتی وارد غار شدم فریادی زدم که گویی به آخر یک داستان رسیدهام. شما چه کردید؟
من زمانی که به داخل غار رسیدم و دستم را به بالاترین نقطه در سطح صاف زدم و از سنگها بالا رفتم، فقط یک کلمه به زبانم رسید: درود.
*چه هدفی باعث شد به شناخت این غارها بپردازید؟ مردم و حتی خیلی از ما که بارها به داخل غار رفتهایم، عظمت و بزرگی این دهانهها برای ما نامفهوم است.
هدف بررسی، شناسایی و درک درست نسبت به تقابل طبیعت و فضاهای ساخته شده در طول تاریخ زندگی بشر بوده است. بیشتر گروهها با اهداف تفریحی و بدون مطالعه به این اماکن می رفتند. ما برایمان همه چیز مهم بود. ابعاد و اندازهها، مطالعات تاریخی و زمینشناسی. آن زمانها به یاد دارم که همه می گفتند شیخلی ادم را خسته می کند، آنقدر که وسواس و دوست دارد همه چیز را دقیق به دست بیاورد. این وسواس نبود به نظرم. در دورانی زندگی می کردیم که بیشتر از سر نادانی به این حرفهها پا میگذاشتند. حمل بر خودستایی نباشد، بی دلیل پدر غارشناسی ایران نشدم. بیش از نیم قرن زندگیام را بر روی این کارها گذاشتم و کتاب و مقاله نوشتم.
*جناب شیخلی کاری بوده که دوست داشتید در اسپهبد خورشید انجام دهید و ندادید؟
من اگر سرمایه دار بودم، آن جنگل پای تاق را می خریدم و تمام درختان را از ریشه و ریشهها را از خاک بر میداشتم. اوایل دهه 80، عده ای حفار غیرمجاز در نزدیکی های آب انبارهای زیر تاق به مسیری مخفی و یکی از راههای دسترسی به داخل غار از پایین رسیده بودند. شما فکر کنید سپهبد (کشاورز: شیخلی به اسپهبد در گفتار می گوید سپهبد) آمد آنجا، یکی دو نفر در غار بوده اند؟ وقتی سپاه اعراب پای تاق خوابیده بودند، سپهبد چهار تا زن و بچه را تنها نمیگذاشت و برود. یک پادگان داشته و نیروهای نظامی و دفاعی. حالا به قول تاریخ ابن اسفندیار 2 سال و 7 ماه، نه 6 ماه، اصلا 3 ماه هم اگر غار در محاصره بوده است، این پادگان در داخل غار نبوده است. بالای غار و بقایایی که تا به امروز مانده، جای مناسبی برای این نوع کاربری یعنی پادگان نبوده و پادگان پایین غار بوده است. اگر این محیط وسیع خاکبرداری شود، آثار زیادی از معماری به دست می آید.