پیشگفتار از مصطفی نوری
سفرنامه پیش رو، نخستین سفرنامهایست که چهارمین شاه قاجار از سفرهای خود به مازندران نگاشتهاست. اگرچه وجه تمایز سفرنامههای ناصرالدین شاه با سایر سفرنامههای مشابه سیاحان ایرانی و خارجی در آن دوران چون سفرنامه شمال مکنزی این است که شاه قاجار بیشتر از آنکه به اوضاع اجتماعی ـ سیاسی منطقه بپردازد، بخش اعظمی از سفرنامه خود را به وصف زیبایی طبیعت، لذایذ شکار، شرح احوال مزاجی خود و مسائلی از این دست اختصاص داد و شاید بتوان نام «آداب سفر سلطان صاحب قران» نیز بر آن نهاد اما معرفی رجال عصر ناصری که در این سفر از ملتزمین رکاب بودند، شرح وضعیت قصبات، نام آبادیها، وضعیت راه شاه عباسی و راه هزار چم، شرح آثار تاریخی چون بناهای عصر صفوی اشرف (بهشهر امروزی) و معرفی علما و صاحب منصبان مازندران در آن عصر از جمله مسائل حائز اهمیتی است که در این سفرنامه به آن پرداخته شد، و نیز گزارش ملاقات شاه با مأمورین روس در ساحل دریای مازندران.
ناصرالدین شاه در ۱۷ ذیقعده ۱۲۸۲ قمری (برابر 15 فروردین ۱۲۴۵شمسی) با عده نسبتاً زیادی از صاحبمنصبان عهد قاجار چون ملک منصور میرزا، تیمور میرزا، محمد حسن خان میرزا، میرزا غفارخان صدیق الملک و ابراهیم بیک نایب اصطبل به سمت مازندران حرکت کرد. اردوی شاه پس از عبور از سرخ حصار، بومهن، دماوند و فیروزکوه به سرحد مازندران یعنی «گردنه گدوک» رسید. شاه از دو کاروانسرا در مسیر راه گردنه نام میبرد که اکنون تنها خرابههای کاروانسرای بالای گردنه باقی است. در بخشی که مربوط به ورود اردو به «سوادکوه» است از نکات قابل توجه اشاره به استقرار اردو در اراضی و املاک ابراهیم بیک نایب اصطبل است زیرا این از جمله نخستین گزارش بدست آمده از حضور ابراهیم بیک که بعدها ملقب به شعاع الملک شد در سوادکوه میباشد. در ادامه ناصرالدین شاه پس از عبور از «زیراب»، «شیرگاه» و «علیآباد» (قائمشهر) به «ساری» رفت و بعد از چند روز اقامت در آنجا، اردوی شاهی به سمت «اشرف» (بهشهر) رهسپار شد. گزارشی نسبتاً مفصل شاه از وضعیت عمارت صفیآباد و باغ شاه عباسی صفوی از اهمیت ویژهای برخوردار است. پس از آن ناصرالدین شاه به «شبه جزیره میانکاله» رفت، و از آنجا به «ساری» برگشت. گزارش از «عمارت فرحآباد» از دیگر نکات قابل توجه سفرنامه است در ادامه شاه وارد «بار فروش» (بابل) شد و علما و بزرگان بار فروش به دیدارش رفتند. پس از آن اردو به «آمل»، «محمود آباد»، «کجور» و «چالوس» عزیمت کرد. توصیف شاه از این نواحی و نیز «کلاردشت» و «مرزن آباد» که منازل بعدی سفر بود جالب توجه به نظر میرسد. ناصرالدین شاه از راه «هزار چم» به «گچسر» و «شهرستانک» رفت و در ۲۸ محرم (برابر 22 خرداد 1245) وارد سلطنت آباد شد.
در طول این سفر عکاسباشی ناصرالدین شاه عکسهای متعددی از مسیر سفر تهیه کرد که بخشی از آنها در کتاب «از آستارا تا استارباد» به چاپ رسید و عکسهای ارائه شده در اینجا نیز از کتاب یاد شده اخذ گردید. این سفرنامه در روزنامه ایران از شمار ۱۳ (سهشنبه ۲۵ صفر ۱۲۸۸ قمری) تا شماره ۶۶ (جمعه ششم ذیقعده ۱۲۸۸ قمری) به چاپ رسید و نسخه دیگری از آن بدست نیامد.
***
متن سفرنامه:
این دفعه میخواستیم روزنامه را مختصر بنویسیم اما مطول شد.
روز چهارشنبه هفدهم شهرذیالقعده الحرام سنه۱۲۸۲ پانزدهم بارس ئیل یعنی پانزده روز از عید نوروز گذشتهاست، به عزم حرکت به طرف مازندران و ساری و اشرف و غیره، در طهران صبح از خواب برخاستم. توپ سواری انداختند. رفتم حمام رخت پوشیدم. رفتم دیوانخانه، ملکمنصورمیرزا که از آذربایجان احضار شده بود تازه رسیده درب باغ ایستاده بود. صحبت شد هوا قدری ابر بود سوار شدیم سپهسالار و همه امراء و اعیان بودند. صحبتکنان سوار اسب کهر احمدخانی شده رفتیم با تشریفات معینه مفصّله در آخر کوچه نگارستان، توپخانه و افواج ایستاده بودند یکی یکی را ملاحظه کرده، گذشتم در آخر فوج کلهر که تازه از کرمانشاهان به سرتیپی محمّدحسنخان کلهر آمده بود دیده شد بسیار خوب فوجی بود جوانهائی بودند که در هیچ جا دیده نشده بود.
نایبالسلطنه مرخص شده رفت قصر قاجار. من و سپهسالار و مستوفیالممالک صحبتکنان رفتیم. در بین راه من سوار کالسکه شده راندم در سردر بزرگ آخری باغ ناهار[۱] خوردیم. سپهسالار فرهاد میرزا، نصرﺓالّدوله، حاجی سیفالّدوله میرزا رفته همه عمارات بالا و غیره را تماشا کردند آقاعلی پیشخدمت[و] محمّدعلیخان پیشخدمت [و] بودند اسدالله خان پیشخدمت هم آمد آقا ابراهیم آبدار و غیره آمده بودند. بعد از نهار امانالله آدم میرشکار آمد که قوچ هست. سوار شده راندیم. تیمورمیرزا پیدا شده باز مفقود شد. محمّدعلیخان، آقاعلی، قهرمان خان تفنگدار، آقاکشیخان تفنگدار، ابراهیم بیک نایب میرآخور[۲] که تازه از مازندران آمدهاست بودند. بعد سوار کالسکه شده راندیم. نزدیک میرشکار به اسب سوار شده او هم آمد دوباره رفت بالای تپه با دوربین شکارها را دیده همه قوچ بودند. ولی و رحمتالله و غیره بروند سر بزنند آنها رفته ما هم خیلی منتظر شدیم باد زده بود شکارها رفته بودند. باقر شکارچی یک قوچ چهارساله در بالا زده بود آورد سر قنات ما هم رفتیم سر قنات در آفتابگردان چای خوردیم نماز کردیم. آقاعلی رفته بود همان محمّدعلیخان تنها بود باد تندی میآمد ابر هم بود بعد سوار شده آمدیم منزل. رفتیم بالا معیّرالممالک [و] یحییخان بودند همهٔ خادمان حرم و زوجها[؟] آمده بودند غلام بچهها بودند. عمارت جدید اندرونی تمام شده بود بسیار بسیار خوب ساختهاند خیلی دلچسب بود. بعد از شام آمدم بیرون یحییخان، معیّرالممالک [و] محمّدعلیخان بودند قدری صحبت کرده رفتم اندرون خوابیدم باد تندی میآمد. حالت دیوانخانه و باغ ما در وقت بیرون آمدن از طهران اولاً قنات ما سه روز بود خراب شده آب نمیآمد آب گل آلود بود سیلابها را به حوضها انداخته بودند بسیار بد بود. شکوفه زردآلو تازه درآمده بود بنفشه بالمّره آخرش بود مگر در سایهٔ دیوار که باقی بود. پروزل باغبان فرانسوی درختهای مرکبات و گلها را تازه را از گرمخانه بیرون آورده در باغ میگذاشت. شکوفه درخت مروارید هنوز هیچ بیرون نیامده بود سنبل و نرگس وسط بود هنوز تمام نشده بود. بنفشههای الوان فرنگی ابتدای کارشان بود برگ بید مجنون سبز شده بود.برگ تبریزی و چنار و انار سبزی نداشت گل زرد تازه برگ کرده بود. چیکلک تازه سبز شده بود. بعضی بیدها را سرما زرد کرده بود کوه سیایه قرق پر از برف است کوه البرز هم پر برف است کوه بالای سوهانک و کوه ورچین هم پر برف است اهالی حرم خانه از شاهزادگان و کنیزان خاصّه و غیره کلاً آمده بودند.
ملتزمین رکاب
از شاهزادگان ملکمنصور میرزا، تیمور میرزا، نورالله پسر میرزا نایب ناظر، محمّدحسن میرزا نایب امیرآخور، و از امرا و غیره، حاجیعلیخان اعتمادالسلطنه، میرزاهدایت مستوفی، میرزاغفارخانصدیقالملک، مصطفیخانامیرتومان، سلیمانخانافشار صاحب اختیار، میرزا مصطفی وکیل لشکر، علیقلیخان آجودان باشی، رحمتاللهخان ساری اصلان، و از عمله خلوت یحییخان معتمدالملک، علیرضاخان عضدالملک، عبدالعلیخان ادیب الملک، آقاعلی امین حضور، محمّد تقیخان افشار، حاجی میرزا علی مشکوهالسلطنه، میرزا علینقی حیکم الممالک، میرزا علیخان منشی حضور، محمّد علیخان امینالسلطنه، آقا رضا عکاسباشی، محقق موچولخان، حسینخان پسر سهراب خان، رحیمخان پسر بهارالملک، مجید خان ولد حاجبالّدوله، میرزا مهدی خوئی، محمّد ابراهیم خان محلاتی، اسکندر میرزا، آقا ابراهیم امین السلطان، و از فراشخلوت و غیره، سقاباشی، قهوهچی باشی، حاجی علیتقی، آقارضا دهباشی، آقا محمّد تقیآبدار، آقا یوسف نایب سرایدارباشی، آقا حسن نایب قهوهخانه، حاجیحیدر خاصه تراش و شاگردان، غلامعلیخان آقا یعقوب، و از تفنگداران آقا کشیخان، قهرمانخان، ابوالقاسمخان، حاجی فرج کجوری، ولیخان تنکابنی، سایر تفنگداران و از خوانین میرشکار و اتباع ابوالحسنخان، محمّد رحیمخان زند، کاظمخان، کلب حسینخان امیننظام، جلیلخان اصانلو، موسیخان وصّاف، حسینخان ولد حاجبالّدوله، ابراهیمبیکنایب اصطبل، حسینقلیخان شاطرباشی، علیخان پسرشاطرباشی، محمّد علیخان صاحبجمع و از غلام بچگان و خواجه[۳] سرایان، مهدیقلیخان، غلام بچه باشی و سایر، آغا سلیمان، آغا عنبر، حاجی فیروز، حاجی بلال، حاجی علی، آغا مهراب، آغا علی، و از افواج فوج خوئی که قراول سراپردهاست.
روز پنجشنبه هجدهم صبح از خواب برخاسته آمدم بیرون میرشکار رفته بود شکار پیدا کند امّا هوا ابر بود باران هم میآمد ناهار را در منزل خوردم کتابچه عرایض متعلقه به دیوانخانه عدلیّه و بعضی نوشتجات متفرقه خوانده شد یحییخان، علیرضاخان[۴] و غیره بودند چهار ساعت به غروب مانده سوار شده رفتم طرف چمنها که در دامنه کوههای سمت راه جاجرود دیده میشد همه جا باران خوردم. تیمورمیرزا، علیرضاخان، محمّدعلیخان، حسینخان، آقا یوسف سقاباشی، آقا محمّدتقی آبدار بودند. در چمن پیاده شده چای خوردیم باران شدید میآمد نماز کرده سوار شده رو به منزل تاختم در بین راه به درشکه نشسته وقت غروب وارد دوشان تپه شدیم دیگر باران نمیبارید هوای بسیار خوب بود رفتم اندرون شب شام خورده آمدم بیرون حاجبالّدوله تازه از شهر آمده بود معیّرالممالک، علیرضاخان، محمّدعلیخان و غیره بودند قدری صحبت کرده رفتیم اندرون.
روز جمعه نوزدهم صبح رفتم حمام بعد آمدم بیرون هوا ابر بود باد هم میآمد ناهار را منزل خوردم بعد به درشکهٔ کوچک نشسته به سمت شکارگاه راندیم. حاجبالّدوله عرایض سپهسالار را با نوشتجات سیستان که تازه رسیده بود آورده خودش رفت مجیدآباد. نورمحمّد شکارچی از طرف میرشکار آمده بود که قوچی در نی درّه کوچک است سوارها را در سر تپه گذاشته ما با چند نفری رفتیم رسیدیم به میرشکار، ولی هم بود آنجا پیاده شده رفتم مارق[۵] قوچها در رفته بودند چیزی نبود در این بین ابر شد هوا تیره و تار گردیده باران شدید میآمد مراجعت به منزل نمودم رفتم در سر در پائین باغ قدری استراحت شد چای خورده بعد رفتم عمارات بالا باران باز میآمد شام را بیرون خوردم رفتم اندرون باران باز قطع نشده خوابیدم از صحرا صدای سیل میآمد.
روز شنبه بیستم صبح زودی بیدار شده، هوا به شدت گرفته و مه بود باران هم میآمد. رفتم حمام بیرون آمدم سیلاب تندی از طرف مجیدآباد میآمد. ناهار خورده شد اشتهای درستی نداشتم. حاجبالّدوله از مجیدآباد آمده سر نهار گفتم کتاب خواند. باران به شدت میبارید علیرضاخان [و] محمّدعلیخان بودند. پنج ساعت از دسته گذشته ویس آمیرال دیووفسکی و آجودان ویس آمیرال با مسیوکیرس وزیر مختار دولت روس به مترجمی واسیلی ایوانج با وزیرامورخارجه یحییخان و شهبازخان قوریساول باشی که در سر در پائین باغ بودند از آنجا سواره از خیابان وسط باغ آمدند بالا در اتاق[۶] عمارات تازه دوشان تپه پذیرفته شدند. ویس آمیرال یعنی نایب امیر بحر که کشتیهای بحر خزر تماماً سپرده به این آمیزال است امپراطور کلّ ممالک روسیه او را مخصوصاً مأمور کردهاند بعضی کشتیها را در سواحل خزر حاضر کند ما ببینیم. از راه رشت آمده بود و باز از راه رشت مراجعت خواهد کرد که برود کشتیها را به فرزه[۷] فرحآباد بیاورد ویس آمیرال مردیست میانه قامت صحیحالمزاج سنش به نظر پنجاه شصت ساله میآید، اپولت زرد، حمایل سرخ و نشانهای متعدّد داشت. آجودانش مردی بود سیاه چرده چشم و ابرو و مو سیاه میان بالا اپولت سفید و چند نشان داشت، صورتش را میتراشید. بعد از صحبت و گفتگو مرخص شدند بعد رفتیم اندرون قدری مکث کرده بیرون آمدیم خسته بودیم قدری خوابیدیم. حاجبالّدوله علیرضاخان کتاب خواندند. دو ساعت به غروب مانده برخاستم هوا تازه باز میشد حاجی رحیمخان، میرزا حسنعلی، ملک منصور میرزا [و] آقا وجیه از شهر آمده بودند باز به شهر برگشتند.
روز یکشنبه بیستویکم صبح از خواب برخاسته رفتم بیرون هوای بسیار خوبی بود ابرها پراکنده شده بودند اطراف را مه گرفته بود مثل هوای بهشت. ناهار خورده شد در سر نهار حکیم طولوزون روزنامهٔ فرنگی خواند. آقاعلی ادیبالملک، محمّدتقیخان افشار و غیره بودند سپهسالار و سایر وزراء را که از شهر آمده بودند، بعد از ناهار احضار شدند کار زیادی داشتیم چاپار خراسان و سیستان آمده بود. اخبارات خوب داشت؛ صد سوار تیموری به تاخت تراکمه مرو رفته بود پنجهزار گوسفند، سی نفر اسیر، نه نیزه سر، یک گله شتر آورده بودند. قشون ما در قلعجات سیستان نشستهاند. وزیر امورخارجه، مستوفیالممالک، ناصرالملک، حاجی شیخ، محسنخان، حاجی محمّدقلیخان، سپهدار علینقیخان برادر آجودانباشی که تازه از آذربایجان آمده بود، مصطفی خان، امیرتومان، اعتمادالسلطنه و دبیرالملک و غیره بودند. رحیم آقای قاجار که از جانب جلالالّدوله به سفارت قندهار رفته بود، او هم بود. ناصرالملک چون به سفارت دولت انگلستان میرود با او بعضی فرمایشات شد بعد اسب خواسته سوار شدیم. تیمور میرزا چمنی سراغ کرده بود حاجی علینقی بلد بود جلو افتاد رفتیم در آنجا پیاده شدیم بالنسبه به اطراف طهران چمن خوب وسیعی بود چای و عصرانه خوردیم علیرضاخان، آقاعلی، محمّد علیخان، آقا محمّد نقی آبدار، مهدیقلیخان، غلامعلیخان، آقا حسن قهوهچی [و] تیمورمیرزا بودند. موش دوپا در این چمن خیلی بود از سوراخها بیرون آمده بازی میکردند. با تفنگ مجلسی یکی را زدم رفت به سوراخ بیرون نیامد بعد سوار شده به درّه باباعلیخان سر قنات رفتم ماشاءالله سه سنگ آب میآمد، بید هم کاشته بودند. وقت غروب وارد عمارت شدیم اردوی سنگینی زده شدهاست. شب را بعد از شام بیرون رفتم معیّرالممالک، یحییخان [و] حاجبالّدوله بودند نوشتجات مؤیّدالّدوله که از خراسان رسیده بود خوانده شد.
روز دوشنبه بیستودوم صبح زودی از خواب برخاسته به حمام رفتم حاجی آغا یوسف خواجه باشی و حاجی سرور از شهر آمده بودند، رخت پوشیده اسب خواسته. اسب آقا میرزا هاشمی را پسر امیرآخور آورده بود سوار شده راندیم. هوا بسیار بسیار خوب بود. محمّدخان که تازه حاکم گروس شده بود اعتمادالسلطنه به حضور آورد. فرهاد میرزا نصرهالّدوله [و] هوشنگ میرزا که از شهر آمده بودند با هر یک صحبتی شده مرخص و روانهٔ شهر شدند بعد با معیّرالممالک و حاجبالّدوله الی سرخه حصار صحبتکنان رفتیم. معیّرالممالک از آنجا مرخص شده مراجعت به شهر نمود. ما راه را کج کرده به ماهورها انداختیم به جهت نهار پیاده شدیم. اسداللهخان پیشخدمت[و] محمّدتقیخان افشار تا سر ناهارگاه[۸] بودند بعد به شهر رفتند محمّدتقیخان میگفت دوباره مراجعت خواهم کرد. سر ناهار حکیم طولوزون، یحییخان، آقاعلی ادیب الملک، موچولخان، علیرضاخان و غیره بودند. بعد از ناهار سوار شده میرشکار را گفتم برود در ماهورها شکار پیدا کند. تیپ و سوار را از راه گفتیم بروند. بعد از ساعتی از میرشکار خبر آمد که قوچی خوابیدهاست. سوارهای همراه را آنجا گذاشتم با چند نفر رفتیم مارق باد بد بود قوچ در رفت. بعد درّه را گرفته آمدیم رسیدیم به رودخانهٔ جاجرود. آب زیادی گلآلوده میآمد امّا اسب میشد زد، ما از پل رفتیم در پائین اردو میان گندمها آفتابگردان زده، نوشتجات شهابالملک و خراسان و بعضی نوشتجات متفرقه که به دبیرالملک نوشته بودند خوانده شد. یحییخان، علیرضاخان، محمّدعلیخان، موچولخان، آقا ابراهیم و غیره بودند. چای خورده نماز کردیم یک ساعت و نیم به غروب مانده به اردو رفتیم شب را به عادت معهود بیرون آمدیم امروز هوا بسیار خوب بود. کوههای اطراف این منزل کنگر زیادی داشت.
روز سه شنبه بیستوسیّم صبح که از خواب برخاستم هوا خیلی سرد بود عجب اینکه صدای توپ شلیک میدان مشق شهر با وجود هفت فرسخ مسافت اینجا میآید. بعد بیرون آمده سوار شدیم. سلیمانخان افشار[و] صدیقالملک امروز از شهر آمده بودند. سوار زیادی همراه بود قدری که راه رفتیم تیپ را مرخص کردیم که از جاده به منزل بروند، خودمان با سوارهای معیّنه از ماهورهای ریشه گوگ (داغ بزرگ) یعنی ماهورهائی که به جادهٔ مازندران چسبیدهاست بالا رفتیم. میرشکار رفته بود شکار پیدا کند. با ملک منصورمیرزا صحبتکنان میرفتیم ناگاه از عقب سلیمانخان افشار [و] ساری اصلان فریاد زدند که شکار آمد تفنگ حاضر نبود قدری معطّل شدیم آخر تفنگ حبیبالله خان برادر میرشکار را گرفتیم شکار پیدا نشد رفتیم بالای تپه ایستادیم. حبیبالله خان اسب دواند پائین، از حرکات او معلوم شد شکار در درّه گیر کرده بود آخر شکار آمد ما را دید برگشته رفت. باد سردی میآمد در درّه به ناهار افتادیم تا خبر از میرشکار برسد. قبل از ناهار به اطراف هر چه دوربین انداختم اثری از میرشکار دیده نشد. در سر ناهار حکیم طولوزون روزنامه خواند. یحییخان، علیرضاخان، ملک منصور میرزا، ادیبالملک، محمّدعلیخان، موچولخان و سایر پیشخدمتها بودند. بعد از ناهار سوار شده رانده به گوگ داغ کوچک رفتیم. میرشکار [و] رحمتالله شکارچی از بالای گوگ داغ کوچک پائین آمده گفتند شکارها آن طرف سمت جاجرود در سر چمنها هستند. از میانهٔ ده گوگ داغ راندیم مهدیقلیخان هم بود. رفتیم از سر کوههای سرخ نگاه کردیم میرشکار شکارها را پیدا کرد من هم با دوربین دیدم سه قوچ[و] چهار میش در صحرا توی چمن خوابیده بودند تا آنجا خیلی راه بود باد و مارقش هم خوب بود. من از ترس آنکه مبادا شکارها فرار کنند با میرشکار، آقاکشی خان تفنگدار [و] رحمتالله باقر شکارچی خیلی راه پیاده رفتیم بمارق که رسیدیم از جای دور تفنگ چارپاره انداختم نخورد آخر معلوم شد که تا ده قدمی شکارها ممکن بود به مارق رفت و من از دور تفنگ انداخته بودم. زیاد خسته شدم از راه کرشت و اسطلک رفتم بومهن. چهار ساعت به غروب مانده به منزل رسیدیم. قدری استراحت نمودم محقق کتاب [و] روزنامه خواند. عصر اعتمادالسلطنه، ایشیک آقاسی باشی [و] شاطر باشی را به جهت نرخ اردو احضار کرد دستورالعمل دادم. امروز در راه چند قازلاق در هوا با تفنگ زدم.
روز چهارشنبه بیستوچهارم صبح زود از خواب برخاسته جواب نوشتجات وزارت امورخارجه را که دیشب رسیده بود نوشتیم. هوا خیلی سرد بود بعد اسب پیشکشی تیمور میرزا را سوار شده راندیم. دیروز از رودخانه بومهن گذشتیم آب خیلی بود امروز هم از رودخانه رودهن عبور شد آب این رودخانه کمتر از رودخانهٔ بومهن بود. با اعتمادالسلطنه، سلیمانخان افشار، وکیل لشکر [و] میرزا هدایت صحبتکنان رفتیم. امین نظام با سوارهٔ مخصوص از شهر تازه آمده بودند. امروز تیپ سوار زیادتر از روزهای سابق بود. در صحراها لکّه لکّه برف بود، حاجبالّدوله هم صحبت میکرد. کنار جاده روی تپه به ناهار افتادیم. تیمورمیرزا قوش تیرمار را طلبید سیر کرد. پیشخدمتها همه بودند هوا بسیار صاف و خوب بود. بعد از ناهار سوار شده قدری که راندیم جلگه خوبی پیدا شد. اردو در وسط جلگه زده شدهاست. اسم این منزل کیلازد است. نزدیک به اردو سوارهای میرشکار طرف دست راست پیدا شدند. رحمتالله آمد گفت در درّه ماهورها چهار آهو خوابیدهاست. به تاخت آنجا رفتیم باد شکار خوب بود مارقش هم خوب بود با یک تفنگ چهارپاره انداختم نخورد بسیار افسوس خوردم آهوها گریختند. یک آهو از پیش همه سوارها و تیپ گذشت همه تفنگ انداختند و هیچکس نزد. قدری راه با سلیمانخان افشار، محمّد رحیم خان زند [و] ملک منصورمیرزا طرف سرا پائین رودخانه دماوند که الی سیاه سنگ جاجرود دهات و باغاتست رفتیم. بعد من برگشتم منزل سلیمانخان و سایر رفتند شکار کبک. دهاتی که در کنار رودخانه واقعند اول چیلازد خالصهاست که در دست عینالملک است. حصار ملک محمّد شفیع میرزای مرحومست. مراع ملک احمدخان نوائی و کاجان وتمسیان[؟] این کنار رودخانه صحرای بسیار خوبیست دهات زیاد در آنجا واقع است جمیع صحرا لاله است امّا هنوز گل ندادهاند. خلاصه پنج ساعت به غروب مانده وارد منزل شدم میرزا یحییخان حاکم دماوند پیشکش گذاشته بود دو تکه بز که دو سه روز قبل شکار کرده بودند فرستاده بود. دو سه ساعت خوابیدم از خواب که برخاستم دستخط مفصّلی به عینالملک نوشتم میرزا یحییخان اهالی دماوند را که به استقبال آورده بود یهودیها هم با توریّه آمده بودند شب را هم بعد از شام آمدیم بیرون. ملک منصور میرزا و سایر پیشخدمتها بودند. قدری صحبت شد بعد رفتم خوابیدم.
روز پنجشنبه بیستوپنجم یک ساعت از دسته گذشته برخاستم پیرمردی پلوری که چند ماه قبل وقتیکه به فیروزکوه میرفتیم احوالات او را نوشته بودم آمدهاست. بسیار تعجّب کردم که از پلور تا اینجا با هوای سرد چه قسم آمدهاست. او را احضار کردم همان کلاه و کپنک و قبای ده ماه پیش از این را در تن داشت انعامی به او دادم. این پیرمرد صدوبیست سال دارد. بعد سوار اسب کهر شجاع الملکی شده با میرزا نظرعلی حکیمباشی و اشخاص معیّنه دیروزی صحبتکنان رفتیم. سلیمانخان که دیروز به تمسیان به جهت شکار کبک رفته بود میگفت کبک ندیدم اما در میان باغات یک گله ماده خوک دیدم. در صحرا بوته مثل برگ پیاز سنبل روئیدهاست. اعتمادالسلطنه میگفت گل سریش است اما گل نداشت بعد از این باید بیرون بیاید اگر این بوتها گل بدهد معرکه خواهد کرد کل صحرا از این گل خواهد شد.
صحرا امروز صاف و قشنگ است بوته دارد سوارخ ندارد و برای اسب دواندن خیلی خوب است. قدری که راه رفتیم به ناهار افتادیم. ملکمنصور میرزا و تیمور میرزا و سایر پیشخدمتها بودند. حکیم طولوزون روزنامه خواند هوا بسیار خوب بود بعد از ناهار به درشکه نشسته قدری رفته باز سوار اسب شدیم. ده آب سرد در پائین جلگه پیدا بود. درهایست که دهات زیاد در میان آن درهاست. والی ایوان کیف آن دره ممتد است. دهات گیلان، رادان، ساران، احمدآباد و غیره در آن دره واقعند. باز به درشکه نشسته قدری رفتیم دو باقرقرا آمده روبرو نشست. اسب خواستیم. اسب سفید تیمور میرزائی را آوردند سوار شده تفنگ فرانسه که از ته پر میشود دست گرفته راندم. همه تیپ و غیره به تماشا ایستاده بودند باقرقراها بد برخاستند تفنگ نینداختم منتظر بودم که باز برگردند. از پائین صحرا طرف دست راست خرگوشی در آمد قهرمانخان تفنگدار و اتباع میرشکار و سایرین چند اسب دوانده و از نزدیک تفنگ انداخته نزدند. خرگوش آمد طرف بالا ما اسب انداختیم و پرزور دواندیم تا به خرگوش رسیدیم در قیقاج[۹] با لولهٔ اول سر تاخت زدم جابجا خوابید. بسیار خوب زدم بطریقی که مردم تعجب کردند. عینک از چشمم افتاد گم شد بعد به درشکه نشسته قدریکه رفتیم زمین سنگلاخ شد حرکت درشکه به صعوبت بود. از مقابل انیه[؟] و جاوان گذشتیم آبشار اینه و رزان از کوه خوب سرازیر میآید. از جاوان رودخانه میآید به صحرا چهار سنگ آب داشت بعد رسیدیم به سربندان که ده معتبریست، رودخانه هم از آنجا میآمد شش سنگ آب داشت. اردو در سربندان امروز افتادهاست. محمّد صادق شکارچی یک میش زده بود آورد. میرشکار برای پیدا کردن شکار رفته بود دم سراپرده پیدا شد گفت چیزی ندیدم. پنج ساعت به غروب مانده وارد منزل شدم. امروز راه پنج فرسخ بود. ورود به منزل کاغذهای صندوق عدالت را یحییخان، علیرضاخان، آقاعلی محقق[و] نورمحمّدخان در حضور خواندند و احکام نوشته شد. شب هوا قدری سرد شد بخاری آهنی آلاچیق اندرون را روشن کردند دود کرد آمدم در آلاچیق بیرون شام خوردم. بعد از شام قرق شد پیشخدمتها همه آمدند، یحییخان قدری روزنامه خواند بعد رفتم خوابیدم امروز میرزامهدیخوئی پیشخدمت و دومان معلمموزکانچی با موز کانچیهای مخصوص از شهر آمدند عصری موزکان زدند.
روز جمعه بیست و ششم صبح بسیار زود هنوز در رخت خواب بودم مهدیقلیخان غلام بچه باشی عرض کرد نوشتجات سپهسالار از طهران آمدهاست فرستادم از پیش یحییخان آورده خواندم. بعضی اخبار بیمزه مردمان رجاله نسبت به سپهسالار شهرت داده بودند او هم آنها را نوشته فرستاده بود. بسیار بدم آمد. میرزا هدایت مستوفی را احضار کرده قدری در باب محاسبات صندوقخانه و غیره با او حرف زدیم، بعد به اسب کهرخانزاد سوار شده راندیم. اشخاص معیّنه هر روزه را احضار کرده صحبت زیاد شد. قدری که راه رفتیم باغ شاه از دور پیدا شد. آنجا را خوب متوجه نشده خراب کرده بودند. از مستحفظ اول پس گرفته به آقا محمِّدتقیآبدار سپردم که دیوارهای آنجا را تعمیر نماید و اشجار زیاد غرس کند. تمام صحرا گل سریش بود. در عرض راه قبل از رسیدن به امینآباد که منزل این روزست قریّه میرآبادست که سادات دماوندی کاروانسرا، قلعه [و] حمام در آنجا ساختهاند. بسیار خوب محلی است به کار آینده و رونده میآید. بالای تپه مشرف به درّه واقع شدهاست. از کوه به قدر دو سه سنگ آب میآید. بعد از میرآباد به کاروانسرای دیگر رسیدیم. میگفتند اهالی آرد که یکی از دهات معتبر و سمت چپ راه پشت کوه واقع شده ساختهاند. در این بین شکارچیها میشی را شکار کرده آورده بودند. معلوم شد که در سقز درّه آن را صید نموده بودند. عبور ما امروز از سره بند دلیچای بود که از آنجا الی منزل در قلّهٔ کوهها و دامنهها درخت ارس دیده میشد. در کوههای طرف دست چپ و زمینهای طرف دست راست برف زیاد بود به خصوص از میرآباد به آن طرف به طوری که عینک برفی لازم شد. بعد از ناهار جواب عرایض سپهسالار را که صبح آورده بودند مفصلاً نوشته دادم چاپار برد. هوا نسبت به سایر روزهای دیگر گرم بود، سه ساعت به غروب مانده وارد منزل شدیم. راه امروز دور و بد بود به طوریکه کالسکه را از میرآباد الی امین آباد بواسطهٔ پست و بلندی راه به صعوبت آوردند امّا الحمدالله هوا صاف بود. بعد از ورود به منزل نوشتجات صندوق عدالت را خواسته جواب هر یک را دادم.
روز شنبه بیستوهفتم صبح زودی از خواب برخاسته به حمام رفتم. یکی از خادمان حرم در منزل کیلارد یکقرانی سکه شاهسلطان حسین پیدا کرده بود آورد به نظر ما رساند.
بعد از حمام رخت پوشیده آمدیم بیرون سوار اسب تیمور میرزائی شده راندیم. راه امروز الی لب رودخانه نمرود درّه تپه و سرازیر و سربالا بود ازآنجا الی فیرزوکوه راه هموار بود و در صحرا لکّه لکّه برف بود جائی که برف نبود گل بود. خلاصه از منزل که قدری گذشتیم با حاجبالّدوله ملک منصور میرزا صحبتکنان رفتیم تا رسیدیم کنار رودخانه نمرود که دلیچای هم میگویند. به سمت پائین رودخانه به ناهار افتادیم در این بین میرشکار پیدا شد گفت در این کوه نزدیک قوچ و آرقایی هست. گفتم برو بالای سرشان ما هم بعد از ناهار میآئیم. او رفت حکیم طولوزون، ملک منصورمیرزا و جمعی پیشخدمتها بودند. آدم یحییخان که به جهت عینالملک سه روز قبل دستخط برده بوده آمد یکی از تفنگداران کبک بسیار چاقی با تفنگ زده بود آورد. جنس کبک اینجا با کبکهای طهران خیلی فرق دارد جثهشان بزرگتر و رنگشان ابلق است و بسیار خوشگلند. بعد از ناهار سوار شده صادق آدم میرشکار را جلو انداختیم که برویم شکار. عبور اسب صادق در بغلهٔ تپه بود خورد زمین تقریباً نیم ساعت کلهاش روی زمین بود. قدریکه بالا رفتیم باقر شکارچی را دیدیم دوربین میاندازد، گفت پیشتر نروید گویا شکارها فرار کردهاند. ما هم ایستادیم. در این بین محمّدعلیخان برادر عینالملک با کلاه پوست بسیار بزرگ به اسب ترکمانی آلاقایش نقره سوار از دور پیدا شد. عریضهٔ عینالملک را به ما داد. قدری از مازندران و غیره با او صحبت شد. از شکار مأیوس شده و پائین کوه آمدیم به کالسکه نشسته رو به منزل راندیم. رگ ابری پیدا شد باد شدید میآمد پنج ساعت به غروب مانده وارد منزل شدیم. چادرها را نزدیک قصبه فیروزکوه زده بودند. در آلاچیق[۱۰] دو ساعت خوابیدم وقتی که برخاستم باران میآمد اوقاتم تلخ شد اما الحمدلله زود هوا صاف شد باد هم نمیآمد هوای خوشی شد. عصری حکیم طولوزون و یحییخان را خواسته کتاب فرانسه خواندیم. یحییخان میگفت بهارالملک وزیر عدلّیه در شهر مردهاست شام را اندرون خورده بعد از شام بیرون آمدم هوا سرد بود کرسی گذارده بودند. پیشخدمتها همه بودند قدری صحبت شد رفتم خوابیدم.
روز یکشنبه بیستوهشتم ذیالقعده صبح را به حمام رفتم. از حمام بیرون آمده به اسب تیمورمیرزائی سوار شدیم راندیم بالای پشته که مشرف به قصبه فیروزکوه خوب تماشاگاهی بود. قصبه فیروزکوه را ملاحظه نمودم هزار خانهوار به نظر میآمد. از آنجا روی به راه نهادیم در بین راه رحمتالله آمد که در طرف دست چپ راه آهو دیده از راه خارج گشته به طرف شکارگاه راندیم. خیلی معطّل شده به مارق شکار رسیدیم آهوها در جلگه مانندی بودند. میرشکار را دیده رم نمودند. من از عقب تفنگی که چهارپاره پر بوده انداختم نخورد امّا آهوئی که آخر همه بود از میان آنها تک شد تازی کشیدند سودی نبخشید مأیوس گشته آمدیم. در صحرا به ناهار افتادیم. پنج نفر غلام که چندی قبل از این به استرآباد به بردن تنخواه مأمور بودند مراجعت نمودند. یک نفر آنها را به حضور آوردند علی بیک نام داشت، بادکوبه[ای] بود. از نظم استرآباد زیاد تعریف کرد در تقریر بیمزه نبود. بعد در درشکه[۱۱] نشسته تند راندیم به اندک مسافتی راه سنگلاخ شد به اسب سوار شدم تا بالای گردنه راندم. عینالملک، حاجی میرزا یحییخان[و] حبیباللهخان همراه بودند صحبتکنان میراندم کاروانسرای کوچکی خراب در بین راه گردنه ملاحظه شد بالای گردنه کاروانسرای بزرگی از شاهعباس رحمتالله علیه دیده شد. بنای محکم استواری بود به طول مدت خرابی در ارکانش راه یافته انشاءالله باید تعمیر شود. خلاصه طرف پائین گردنه راه به جهت آب شدن برف گل و لجن شده بود طی مسافت خالی از زحمت نبود قدری راه طی نموده به زمین خشک رسیدیم. هوای بسیار خوب، بنفشه و شکوفه فراوان در اطراف راه دمیده خیلی نزهت و صفا داشت. در طرف دست چپ راه بر سر کوه قلعه[ای] دیدیم به قول عوام آنجا قلعه اولاد دیو [بود.] بر سر کوههای سمت دست راست قلعههای محکم معتبر بود سدّی نیز در تنگه آنجا ساخته بودند تا آبی که از بالای گردنه میآید آنجا جمع گشته کسی نتواند عبور نماید، لیکن سدّ به کلی منهدم بود. از آثار مینمود که بنای محکمی بوده و آن آب هر چه از گردنه سرازیر میشود روی به زیادتی میگذارد. همین آب است که رودخانه تالار مینامند و مصب این رودخانه همان دریای خزر است. خلاصه وارد سرخ رباط شده از تنگه چهل در نیز عبور نمودیم. با آنکه یک در داشت دهات سرخ رباط و فیروزکوه درست نمایان نبود [به] جهت آنکه در بالای کوههای آنجا واقع و از نظرهای آینده و رونده پنهان بود. در محاذی هر ده و قریه بر سر راه چند خانه کمه ساختهاند محض آوردن آذوقه به جهت آینده و رونده امّا کمهها بسیار بد و نامطبوع [بود.] دو ساعت و نیم به غروب مانده وارد اردو شدیم سراپرده و چادرها را در زمین متعلق ابراهیم بیک نایب زده بودند. در سراپرده افسنتین زیادی دمیده خیلی معطر، هوایش با طراوت، زمین با صفا خیلی خوب به نظرم جلوه نمود.
روز دوشنبه بیستونهم ذیالقعده در سرخ رباط توقف نمودیم صبح را به حمام رفتم پس از بیرون آمدن از حمام هوائی دیدم مثل هوای بهشت خیلی با طراوت و صفا بود. بعد از صرف ناهار کاغذهای سپهسالار و اهالی شهر رسید اخبار بیمعنی بسیار نوشته بودند زیاده از حد بدم آمد. جواب آنها را نوشتم. قدری به تماشای دوربین عکس خود را مشغول ساختم بقیه روز را به آسایش گذشت. شب را پس از صرف شام مردانه شد با عینالملک در امور لازمهٔ مازندران و نظم آن سامان دستورالعملهای خوب که موجب آسایش بندگان خداست دادم. الحمدلله شب را هم خوش گذشت بعد خوابیدم.
روز سه شنبه غرّﺓ ذیالحجّه صبح هوا مه غلیظی داشت. سوار اسب یمینالدّوله شده به جانب پل سفید راندیم. اهالی آنجا میگفتند سه فرسنگ مسافت دارد اما پنج فرسنگ نیز بیشتر بود به قدری یک فرسنگ مسافت بنه همراه بود. قدری راندیم راه دو تا شد از رود عبور نموده سمت دست راست بند افتادیم همه جا رودخانه تالار در میان حایل بود آبش بسیار ولی گلآلود. اسبی از نوکرهای ظهیرالدّوله را آب برده آنجا ایستادم حکم دادم مردم امداد نموده اسب را گرفتند نزدیک بود تلف شود. عینالملک، سلیمانخان، تیمورمیرزا[و] اعتمادالسلطنه حاضر بودند. صحبت منحصر به تعریف هوا و نزهت فضا بود دو طرف جاده جنگل ولی باغ مانند عطر شکوفه سیب و آلوچه و گلابی هوا و فضا را خیلی معطّر نموده، در سایهٔ درختان بنفشه الوان سفید سرخ آبی فراوان دمیده از ابر نیز ترشح باران مزید طراوت دشت و بیابان گشته اما ترشح به مقداری بود که بر بال پروانه میچکید مانع طیران آن نبود جز آنکه پر و بال آنرا از غبار پاک مینمود. بلبل و مرغان دیگر نغمه سرائی مینمودند در هر چند قدم وضع جنگل و هوای دره و دشت نوع دیگر میگشت در همه جا افسنتین رسته رایحهٔ آن تقویت دماغ میکرد مختصر آن هوا و فضا بهشتی مجسم به نظر میآمد. در جای پر صفائی به ناهار افتادیم محقق، یحییخان، موچولخان، عینالملک[و] حکیم طولوزان در سر ناهار حاضر بودند. پس از صرف ناهار سوار شده راندیم. جوانی سواد کوهی تازه دو قرقاول شکار کرده آورد. به فاصلهٔ اندک مسافتی بر سر تپه رسیدیم تپه از سبزه مانند زمّرد سبز بود چشم انداز خوشی داشت. توقف نموده دهات اطراف و رودخانه و کوهستان آنجا را خوب تماشا نموده بقعهٔامامزاده ملاحظه شد معروف به امامزاده شیرمست و این شیرمست دهی است که واقع است بر سر کوه سمت چپ جاده متعلق به کسان میرزاکریمخان و امامزاده به اسم ده معروف گشته. راه امروز از هر دره رودخانه و چشمه روان است که داخل رودخانه تالار میشود. آثار خیابان شاهعباس علیهالرّحمه بعضی جاها مینمود ولی خراب و ویران. به همین تفصیل راندیم تا محاذی پل سفید و این پل را نیز شاهعباس ساخته سهچهار چشمه دارد. بنه واحمال و اثقال اردو که از سمت دست چپ راه میآمدند آنجا رسیدند از پل گذشتند بقیه بنه مانده بود اندک معطل شدیم باران نیز شدت کرد. ابراهیمبیک نایب در جلو بود ملاحظه نمودم به ناگاه خود را از اسب افکنده به طرف پائین راه به سمت رودخانه که پرت گاه بود رفت. معلوم شد پسر ابراهیمبیک با اسب از آنجا پرت شده بود اما الحمدلله به سوار و اسب هیچکدام آسیبی نرسید. چهار ساعت به غروب مانده وارد منزل شدیم در جای بسیار باصفائی سراپرده و چادر برپا نموده بودند. سواد کوهیها مرال ماده شکار کرده آوردند لحظه[ای] بعد از ورود باد[۱۲] و باران نیز ایستاده در سر راه خیابان در اثنای راه سنگی طبیعی از خاک برآمده بسیار بزرگ و سفید رنگ آن را حجاری نموده گویا تاریخ ساختن راه براو نقش نموده بودند اما نقش او محو شده بود همان هوالله تعالی بر سر لوح سنگ منقوش بود. باقی مانده شب را پس از صرف شام بیرون آمدم گفتم آتشبازی کردند خیلی مطبوع اتفاق افتاده.
روز چهارشنبه دوّم ذیالحجه صبح سوار اسب احمدخانی شده راندیم قدری که رفتیم میرشکار کل بنه را نگاه داشته بود که حرم بگذارند. منزل امروز سرخکلاست در بالای کوه واقع است. در اثنای راه میدانی است متعلق به حاجی آقاگل است از زیرآب میگذرد به سرخه کلا میرود. زیرآب مال اسداللهبیک یاور است آن نیز بالای کوهاست. امروز دهات و زراعات خوب در دو طرف راه است همه بالای کوه و جنگل واقع است. رودخانه طرف چپ راه است از سمت دیولیلم[۱۳] که مال ابراهیمبیک نایب است آب زیادی میآید ملحق به تالار میشود. دیولیلم دست چپ واقع است عوام اهل آنجا میگویند چاهی که کیکاوس حبس بود رستم خلاص کرد در دیولیلم است. امامزاده عبدالحق بسیار بزرگوار امامزاده ایست طرف دست چپ آن طرف رودخانه واقع است آب زیاد بود نرفتم. راه امروز قدری گل بود بواسطهٔ نهرهای کوچکی که از کوه داخل راه میشد راه را خراب کرده بود. تلگراف را در این منزل بسیار جاها به چوب جنگل بستهاند. امروز دیگر بنفشه و شکوفه در عرض راه نبود اما جنگلها و کوهها و دهات بسیار تماشا داشت. کلارجان کردوا دو ده بودند، طرف چپ رودخانه بالای کوه غازی کلاه وکسلیان طرف راست ما در پشت کوه بود. حبیباللهخان میگفت شکارگاه قرقاول آنجا خیلی خوب و بسیار است. شاطر باشی از شهر آمده بود دیده شد. منزل دو فرسخ بود زود رسیدیم. کوه سبز بدون درختی بسیار بلند هموار بی سنگ نزدیک سراپرده بود خواستم بروم بالای آن ناهار بخورم. ده سرخ کلا بالای همین کوه بود. با معدودی قدری راندم از باران دیروز چمن و راه گل بود احتیاط داشت مراجعت نمودم در سراپرده ناهار خوردم. وکیل فوج سوادکوهی امیر نام قرقاول نری تازه زده آورد محمّد علیخان هم از امامزاده عبدالحق آمد، گفت آنجا نیز خروس قرقاول دیدم. چهار از دسته گذشته به منزل وارد شدیم هوا در صبح مه بسیار غلیظی داشت در این منزل هوا باز شد آفتاب شد خوب بود نذر کرده بودم امروز اگر آفتاب بشود سالی پنجاه تومان صرف عمارت امامزاده کنم بلافاصله آفتاب شد. آقا ابراهیم ماده قرقاولی آورد گفت سلیمانخان افشار و محمدحسین میرزا نایب میرآخور در طویله گرفتهاند. امروز جای سراپرده بسیار خوب بود کتاب روزنامهها را تذهیب و جلد کرده میرزاحسین خوشنویس از شهر آورد خوب جلد و تذهیب شده بود. وزیر دول خارجه عریضه مختصر نوشته اینجا رسید فیالفور جواب نوشته فرستادم. شاهزادهاعتضادالسلطنه پیشکشی فرستاده دستخط التفات در حق او صادر شد. کردوا طرف دستچپ اردو آنطرف رودخانه در دامنهٔ کوه واقع است سرخه کلا بالای کوه واقع است طرف دست راست سراپرده اما پیدا نیست. یکصدوشانزده نفر سرخ کلائی زن و مرد و بچه از صبح در روی تپه سبز نشسته تماشای اردو میکنند. عصر عکاسباشی در سراپرده عکس اطراف را انداخت امروز بعضی احکام به استرآباد و جهانسوز میرزا صادر شد، محمد زمان بیگ تفنگدار به چاپاری برد. دهات اطراف راه سرخ کلا، نخی کلا، کرد آباد، خواجه کلا، نرگس جاسر، لاویج کلا اما همه بر سر کوه و میان جنگل بود.
روز پنجشنبه سیّم ذیالحجه صبح هوا بسیار صاف و آسمان بی ابر که فوق مدح و وصف بود سوار اسب تیمور میرزا شده راندیم. میرشکار از راه پائین جلو بنه را نگاهداشته بود راهی هم از طرف بالا بود. میرشکار گفت از راه پائین بیائید اعتنائی ننموده از راه بالا رفتم. قدری از راه را تازه بریده و ساخته بودند. با عینالملک و سلیمانخان صحبت کنان رفتیم قدری رفته به راه متعارف افتادیم اندکی دیگر رفته به سرکلابنکلا رسیدیم. سرکلابنکلا که این قدر میگویند بَدست آنطور نبود راهی است همه جا به عرض ده ذرع بعضی جا پنج ذرع خیابان قدیم بودهاست سنگهایش بیرون آمدهاست بعضی نهرهای کوچک از کوه آمده زهاب و گل بسیار بود، مالها به سبب گل به صعوبت میگذشتند. مهندس پیش رفته بود بعضی جاها را با چوب بعضی را با سنگ راه را ساخته بود. از آن جاها به آسانی عبور شد در این راه پرت گاه نبود خلاصه باکمال مسرّت میآمدیم. مرغهای عجیب خوشگل میآمدند. میان خیابان دو مرغ کوچک زدم خیلی قشنگ بود یکی زنده ماند در ناهار گاه رها نمودم دوباره رفت در وسط سرکلابنکلا. عینالملک آبشاری پیدا کرده بود قدری از راه بالاتر رفتیم آبشار پیدا شد یک سنگ آب از ده ذرع ارتفاع به پائین میریخت. زمین همه سبز و خرم آب صاف، بسیار باصفا جائی بود. ناهار خوردیم چاپار که پیش سپهسالار فرستاده بودیم این جا رسید، از وزیر خارجه نیز کاغذ داشت نوشتجات اسلامبول هم بود قدری کاغذ خواندم عمله خلوت همه بودند به ناهارگاه رسیده در میان خیابان درخت بسیار بزرگی دیدیم برگش شبیه برگ نارنج اما بدون ساقهٔ کوچکی که در نارنج است، گلهای بلند سفیدی داشت مانند بهار نارنج و خوشه انگور قدری چیدم. شاطر رفت بالای درخت بسیار چید، گلش معطر، درختش خوش منظر. مازندرانیها آن درخت را جل مینامند. پیاز بنفشه سرخ آوردند. از منزل که سوار شدیم الی پل کسلیان بلوک دادوست و این پل سرحد سواد کوه و شیرگاه است. اسدالله بیک یاور سواد کوهی چشمه[ای] را که آن طرف رودخانهاست به طرز ناوبندی آبش را از سر رودخانه به این طرف آورده به قدر یک سنگ آب یک سنگ صحرا را زراعت میکند. شیرگاهی را به آن زمین ادعا دارند اما دعوی بیجاست بسیار خوب صحرائی است سراسر صحرا گلزرد روغنی بود مخلوط به گیاه اوجی و بسیار اسب تاختم خیلی حظ کردم. آب بسیاری از کسلیان[۱۴] میآید اینجا داخل رود تالار میشود. آنجا پلی ساختهاند بعد از صحرای گل روغنی به پلی رسیدیم بسیار مرتفع و طولانی، وسط پل یادم آمد دیشب که میگفتند پایهای این پل خراب است به احتیاط و تاخت گذشتم ولی آدم گذاشتم که حرم را پیاده به احتیاط بگذارند این را پل دختر میگویند. اگر این پل نباشد یکباره آمد و شد سوادکوهی و مازندرانی قطع میشود. به اندک مسافتی از پل دشت شیرگاه پیدا شد در این دشت جنگل رود و کوهها کوچک شده دشت میشود. دهات شیرگاه از راه دور افتادهاست. صحرای بسیار خوبی است میرزا مسیح[و] اعیان مازندران حاضر بودند، قدری سواره کرد و ترک و عبدالملکی و پیاده کلهدی [؟] پنج کس و تنکابنی بودند. قدری صحبت شد پسر میرزا اسمعیلخان با ریش سفیدان بندپی بودند. میرزا اسمعیلخان هنوز نیامده بود. خلاصه شش ساعت به غروب مانده وارد اردو شدیم. احکام نیمه ذیالقعده که دبیرالملک پنج روز پیش فرستاده بود تمام را خواندم جواب عرایض سپهسالار را نوشتم. عصری عینالملک و میرزامسیح را خواسته بعضی فرمایشات شد. حاجبالّدوله و پیشخدمتان بودند. صحرا جنگل رودخانه کوه برفی سوادکوه[۱۵] عالمی داشت. آن طرف رودخانه دهی بود درخت بزرگی شکوفهٔ قرمزی داشت سواری فرستادم شاخه آورد شکوفه سیب بود.
روز جمعه چهارم ذیالحجه صبح هنوز در سراپرده بودم که شوکائی نر زده آوردند سه ساله بود سال شوکا از نیش شاخش معلوم است بسیار شاخ خوشگل داشت به شاخ مرال شبیه بود. میرشکار و آن شخص که شوکا زده بود خواستم. آن شخص میگفت همین دم سراپرده آن طرف رودخانه با ساچمه زدهام. بعد به اسب کهراحمدخانی سوار شده گاو حاضر کرده بودند جنگ بیندازند. دو گاو قدری به هم پیچیدند عجب گاوهائی بودند خلاصه سوار شده راندیم در راه با عینالملک صحبت میکردیم راه جنگل کمی دارد. خیابان بسیار قشنگ بود اما هوا بسیار گرم بود به علت آفتاب قدری از راه در کالکسه نشستم. اول از رودخانهٔ اوتیجان گذشتیم آب صاف همواری دارد ممرش پهن سنگ ریزهای سفید قعرش نمایان بسیار مطبوع بود این رودخانه نیز داخل تالار میشود. اسب در میان رودخانه راندم خیلی با صفا بود پس از عبور از رودخانه سوار کالسکه شدم با عینالملک صحبت میداشتم در این بین میرزا اسمعیلخان بندپئی آمد قدری با او صحبت داشتم از راه لاریجان آمده بود از صعوبت راه تعریف میکرد. سیم تلگراف در این منزل پاره شده بود گفتم زود بسازند. بعد از آن راه سنگستان شد سوار اسب شدم از رودخانه دیگر گذشتیم که پل یک چشمه داشت از بناهای شاه عباس رحمتالله مسمّی به پل بشل است. عباسقلیخان لاریجانی آمد قدری با او صحبت شد صد سوار خوب همراه داشت. زمین امروز هم صحرا هم کوههای کوچک هم جنگل کوتاه تک تک درخت توت ابریشم درخت گردو بسیار است. طرف دست راست دهات سروکلا، متنکلا، هیوکلاده که جزء علیآباد است. بالای تپه متنکلا به ناهار افتادیم بسیار جای خوبی است. امروز کوه دماوند و کّل کوههای برفدار لاریجان و نوا و کجور – نور همه پیداست بسیار بسیار با صفاست. از این تپّه ده واسکس پیداست خانههای سفالی تکتک درختهای مرکبات جنگل خیلی خوب و با صفا مینمود. از متنکلا رفتم لیون پسرهای عبّاسخان بیگلربیگی آمدند به قدر ده نفر بودند. صبح در دم سراپرده محمّد مهدیخان برادر علیرضاخان آمد امروز سرکردهای نوکر اشرف و توابع آمدند قرقاول بسیاری آوردند از اینجا به علیآباد رسیدیم جلگه[ای] دارد چمن است. امامزادهٔ یوسفرضا آنجا واقع است خوب ساختهاند سردری مطبوع داشت یک سرو بلندی در صحنش رسته بود. کیاکلا به دو فرسخ فاصله طرف دست چپ علیآباد است. شیخطبرسی هم در طرف دست چپ علیآباد است به فاصلهٔ دو فرسخ. عبّاسقلیخان میگفت قرقاول بسیاری دارد محمّدرحیمخان واو مرخّص شده رفتند شکار آنجا. چهارپنج ساعت به غروب مانده وارد منزل شدیم کاغذهای اسلامبول که وزیر خارجه فرستاده بود خواندم. هوا امروز بسیار گرم بود. محمّدرحیمخان [و] عبّاسقلیخان که شکار رفته بودند آمدند چند قرقاول آوردند. شتران بنه که آمدند موجب تعجّب اهل مازندران بود. شب را شغال بسیار فریاد کرد. شب را قرق[۱۶] شد به هر حال خوش گذشت.
روز شنبه پنجم ماه ذیالحجه صبح هوا صاف و باد تند خنکی میآمد. آقاسلمانخان رخت سواری و شمشیر مرصّع را آورد لباس پوشیدم اسب کبود ایلخانیفارس را یراق مرصّع زده سوار شدم. با عینالملک صحبت میداشتم راه همه خیابان بود بعضی جا آباد بعضی جا خراب. دو طرف راه جنگل کمی داشت باقی جنگل را تراشیده دهات آباد نموده گندم و شالی میکارند. زن و مرد بسیاری در سر خیابان به تماشا آمده بودند. طرف دست راست محال ارطی است که جزء علیآباد است جمعیّت و آبادی زیادی داشت که در سر راه ایستاده بودند. طرف دست چپ محال نوکنده کاه تیولی حاجی ملکزادهاست جمعیّت زیادی از آنجا آمده بودند به استقبال اما خود دهات پیدا نبود علم شیر خالصه تیول حاجی شریفخان آن سمت نوکنده کاه است. شرف داراب کلای خالصه آن طرف دست چپ است قدری در خیابان کالسکه نشستم راه بد شد سوار گشتم. میان جنگل طرف دست چپ به ناهار افتادیم. تیمورمیرزا، عینالملک [و] سایر پیشخدمتان بودند. پس از صرف ناهار سوار شده راندیم. قدری از خیابان را طی نمودیم خبر آوردند در جلو راه خیابان خراب است؛ راه دیگری از میان زراعت ساخته بودند از آنجا رفتیم، سوارهای نظام با بیرق و لباس خوب در جلو بودند. از ده ماه فروجک گذشتیم. درخت ارغوان تنهائی در صحرا بود بسیار بلند و پر شاخ گلش باز شده خیلی خوش وضع قدری ایستاده تماشا نمودم. هوا ابر شد باز افتادیم به راه خیابان بعد از ماه فروجک سرخه کلای خالصهاست که تیول محمّدعلیخان است. خلاصه راندیم در بین راه پسرهای ملکآرا، پسرهای عبّاسقلیمیرزای مرحوم با شکرالله پسر جهانسوزخان آمدند. محمّدعلیخان عرض کرد علمای شهر در ملیک که مال ملک آرای مرحوم و او وقف نمودهاست حاضرند. رفتم به پل مقیمخان از آنجا به طرف دست راست کج کرده رفتم ملیک. سایبان زده بودند نشستیم علما آمده نشستند. میرزا محمّدحسین مجتهد که بسیار معتبر است در مازندران و بسیار خوش محاوره و خوش صحبت آمده بود. از سنش قریب پنجاه و هفت سال گذشته قدری با او و سایر علما صحبت شد. آنجا درخت نارنج با بار بسیار داشت. امروز از علیآباد که آمدیم از یک پل سه چشمه گذشتیم. میگویند محمّدحسنخان مرحوم بر سر سیاه رود ساختهاست. از یک پل کوچک هم گذشتیم. از پل مقیمخان تا شهر یک میدان اسب است. خلاصه چای در آفتابگردان صرف شده علما مرخصّ شدند بعد جیقه بر سر زده سوار شده راندیم سروهای باغ ملکآرا نمایان شد. پل کوچکی و سنگ فرش مختصری میرزا مسیح ساختهاست گویا در آن نزدیکی دهی دارد. خلاصه از پل وزیر دسته دسته مستقبلین شیشههای نبات میشکستند و اسبها رم میکردند خیلی جمعیّت بود. خلاصه از دم خندق شهر دور زده بعضی محلات بربری بیرون شهر بود از آنجا گذشته رسیدیم به سر در نقارهخانه قریب هشتهزار زن بر بالای خاکریز خندق شیشههای نبات در دست تماشای غریبی داشت. خندق شهر آب دارد شهر دیوار ندارد داخل باغ ملکآرا مرحوم که از دروازهٔ شهر صد قدم دورتر است شدیم. سر در خوبی دارد از آنجا داخل باغ میشوند باغی درنهایت صفا و روح. کمتر باغی به آن نزهت و مرغوبی دیده شدهاست. فوجخوئی طرفی، تفنگچی مازندرانی طرفی[و] جرنال مهندس با صد سرباز مهندس صف کشیده بودند. بعد از پیاده شدن صد و ده تیر توپ انداختند خلاصه باغ بسیار بزرگی بود؛ یک سرو، یک نارنج، باز قطار سرو، باز قطار نارنج. سروها بسیار بلند نارنجها چتر زده با آنکه آخر نارنج بود و چیده بودند باز هر درختی دو سه هزار نارنج داشت. وسط باغ را جهت حرم تجیر کشیده خارج کرده بودند پیش از آمدن حرم با عینالملک و تیمورمیرزا رفتیم اندرون را تماشا کردیم. آن طرف هم سردری بزرگ دارد دریاچهٔ طولانی دارد دور دریاچه کلاً نارنج، سردری با برجی رو به جنوب ساخته که به دریاچه نگاه میکرد که به کلی خراب شدهاست. حوض هم خراب بود تازه اصلاح مختصری کرده آب بسته بودند. در نگاهداری باغ و آبیاری بسیار کوتاهی شده انشاءالله باید تعمیر کلّی شود. بعد آمدیم بیرون در کلاه فرنگی که از چوب ساخته، اطرافش پنجره شیشهاست. ده قدم طول و هفت قدم عرض دارد، سقفش سفال پوش است، زیرش قهوهخانه و جای نوکر است، دو ذرع از زمین مرتفع است، سرو و نارنج در نظر جلوهگر است هوش از سر میرباید. هوا بسیار خوب بود خلاصه در باغ قدری گشتیم بعد از شام قرق[۱۷] شد. علمائی که ملیک استقبال آمده بودند این اشخاصاند میرزامحمدحسین مجتهد، حاجی شمسالعلما، آقا شیخجعفر، آخوند ملامحمّدرضای نوکندهٔ، ملاّابراهیم، آقا شیخعلی بزرگ، آقا شیخعلی کوچک، میرزامهدی [و] آقا برادر قاضی. مردم ساری از دو چیز زیاد تعجّب داشتند شتر و کالسکه. اغلب مردم در شهر منزل گرفتند.
روز یکشنبه ششم ماه ذیالحجه در باغ توقف شد. هوا قطرات باران میافشاند و غبار مینشاند فضا طراوت و لطافتی داشت. صرف ناهار در کلاهفرنگی شد. عینالملک و میرزامسیح و حکیمطولوزان و بنزک مهندس برای ساختن پل بر سر رودخانه تجن در فرحآباد و رود نکا احضار شدند، مقرر شد که بنزک مهندس در ساختن پل به زودی اهتمام کند. میرزاصادق عموی میرزا زکیمستوفیعلیآبادی نیز مأمور گشت که در ساختن پل همراهی با بنزک مهندس نماید قدری هم مشغول نظم اردو و قرار سیورسات شدیم. چهار ساعت به غروب مانده اسب خواستم تا رفته تفرج عمارات و ابنیهٔ شهر نمایم. سوار گشته به شهر رفتم میدان و دیوانخانه آقا محمّدشاه ملاحظه شد. آثاری عظیم و استوار به نظر آمد اگر چه ویران و خراب بود اما بنیانش محکم و پایدار است. ارک اندرونی آقا محمّدشاهی و عمارات ملکآرای مرحوم همه را دیدم کلاً مرمّت و تعمیر لازم دارد. در دیوانخانه آقا محمّدشاهی درخت نخلی و دو سرو و چند نارنج باقی مانده. از وضع و اثر معلوم بود که بنائی شاهانه بود. بر حسب حکم، یحییخان سیاهه تعمیر مینمود و به میرزامسیح حکم میشد که بزودی مرمّت و اصلاح نماید تلگرافخانهٔ حالیّه آنجا که سابق دفترخانهٔ ملکآرا مرحوم بود دیده شد اگر چه کوچک است ولی عمارتی مرغوب و خوش اسلوب است؛ درخت نارنج مثمر[و] حوض آب خوشنمائی دارد. مقارن غروب به منزل معاودت شد صرف شام در کلاهفرنگی و راحت خواب در آلاچیق اندرون مقرّرگشت.
روز دوشنبه هفتم ماه ذیالحجه چهار ساعت از دسته گذشته بر اسب میمون سوار شدم. از خارج شهر همه جا بر کناره خندق رو به شمال اسب میراندیم خندق سراسر سبز و خرم، درختهای انار در او رسته. به اندک مسافتی دور از شهر عینالملک گفت باغ شریعت آباد خرد آقا اینجاست. به آن سمت رانده در دم باغ پیاده و داخل شدیم. باغی است درختان نارنج و لیمو و سایر مرکبات بسیار دارد و کلاه فرنگی چوبی کوچکی در میان آن ساختهاند. از بیرون آمده سوار گشته به طرف مشرق رانده تا داخل خیابان اشرف شویم، پیش از وصول به خیابان به مزرعهٔ نویل که دنگ آب برنج کوبی داشت رسیدیم متعلق به کیوان میرزای مرحوم بود و پس از آن خیابان کوچکی است سنگ فرش اندک خرابی دارد، پس از یک میدان طی مسافت در خیابان به پل تجن میرسد. این پل را آقا محمد شاه مرحوم ساخته، هفده چشمهٔ بزرگ دارد. طول پل سیصد قدم انسان و صد و هشتاد قدم متداولی اسب بود. بسیار پل محکم و استواریست قدری تعمیر ضرور دارد که باید ساخته شود. سه چشمهٔ این پل را در زمان حکومت مهدیقلی میرزای مرحوم سیلاب خراب کرده بود به حکم دیوان بسیار خوب ساخته شد. جریان آب به طوریست که تمام آب از سه یا چهار چشمهٔ پل میگذرد باقی چشمهها خشک است مگر در زمان سیلاب و طغیان آب که تمام چشمهها را فرو میگیرد. گفتیم باید نوعی کنند که آب بالسویه از تمامی چشمهها بگذرد تا به پل اذیّت و خرابی نرسد. از پل عبور نموده به قریهٔ آزاد کله رسیدیم. خوب دهی است در سر خیابان اشرف واقع است امامزاده[ای] در آنجاست مشهور به امامزاده عبّاس. عینالملک میگفت در سه جمعه پس از نوروز اهالی ساری و سایر دهات مرد و زن اجماع در امامزاده نموده ازدحام خاص و عام به طوری میشود که خیلی جای تعجّب است تماشای غریبی دارد. از آنجا نیز گذشته به خیابان اشرف رسیدیم در طرف دست راست جائی بود که اطرافش جنگل، وسط آن چمن[و] درخت انار کوچکی آنجا رسته مشهور به قبرخاتون پارپار. جای باصفا و نظافتی بود بلبل بسیار داشت. پسر آقا عبدالله سورکی که دلیل راه بود میگفت اینجا یحتمل قرقاول نیز داشته باشد. از خیابان جدا گشته به شمال راندیم. به سمسکنده خالصه تیول عباسقلیمیرزای مرحوم رسیدیم، صحرائی با روح و چمنی خوش وضع داشت. در میان ده دو پشته مرتفع واقع بود و بر فراز پشتهها درخت انار تو بر تو رسته جنگل مینمود. تازه انارها برگ بر آورده بودند و درختی دیگر در سمسکنده ملاحظه شد که اهل آنجا افرا مینامیدند. بلند، قوی هیکل، برگ و گلش مشابه گل و برگ درخت انگور اما بسیار سبز و خرّم و خوش منظر و با طراوت خیلی خوب و مرغوب به نظر میآمد تازه گل برآورده خالی از تماشا نبود. دهاتی که امروز دیده شد و از محاذی آنها گذشتیم زغال چالآخوند ملامحمّدرضا، سورک آقاعبدالله، قورت کلای عباسخان مرحوم، هولای مصطفیخان مرحوم، آبندانه سر میرزا تقی [و] کوکه باغ مریخ مرحوم. چند ساعتی در اراضی سمسکنده و قورت کلا به صید قرقاول گردش نموده قرقاولی نر از دور پیدا شد. رفت به جنگل سبز قبا بسیار در آنجا بود. مردم همه زدند اما بر سر درختان، من یکی را در هوا زدم، خیلی خوب زدم، بعد در صحرای ذغال چال جهت ادای نماز پیاده گشته، پس از اتمام نماز چای خورده، به منزل مراجعت نمودیم. بسیار خوش گذشت.
روز سه شنبه هشتم ماه ذیالحجه در منزل توقف شد. حمام رفتم پس از صرف ناهار بنا به رسم یومالترویه شتر قربانی با لوازم آن از نقارهچی و غیره به حضور آمدند نقیب خطبه خواند. پس از رفتن آنها به اندک فاصله[ای] علما به حضور آمدند، حاجی ملّا محمّدتقی که بسیار فاضل و عالم و کامل مردیست با همه صحبت داشتم علیالخصوص با او، بسیار خوش محاوره و نیکو منظر بود. میرزامسیح، میرزامهدی، حبیباللهخان و بعضی اعیان مازندران احضار شدند بعضی دستورالعمل و احکام مهمه صادر گشت. حبیباللهخان مأمور به ساختن پلهای راهگذر و محل عبور شد. یحییخان نوشتجات و عرایض سپهسالار را و نوشتجات از خراسان که آمده بود میخواند جواب آنها را نوشتم تا قریب سه ساعت به غروب مانده و به این کار مشغول بودم. پس از ادای نماز عزم دیدن باغ شاهعباس مرحوم نمودم سوار شده از میان شهر گذشتم. شهر را بسیار پاک روفته و با صفا خالی از کثافات نگاه داشته بودند. کوچهها سنگ فرش درختهای نارنج و لیمو سر از خانهها برآورده الحق شهر نهایت آراستگی و پیرایستگی را داشت مساجد و مدارس و کارونسرای خوب معتبر دارد دکاکین از هر صنف دایر و معمور خانههای خوش وضع خوش اسلوب. میرزامسیح بنیاد کاروانسرائی نهاده هنوز ناتمام است بسیار محکم و خوش طرح است. رضاقلیخان پسر مرحوم میرزامحمّدخان کلبادی خانه[ای] ساخته که نهایت خوبی و مرغوبی را دارد با خوش اسلوبی بادوام و استحکام است. خلاصه همه جا سیر کنان عبور نموده تا به باغ رسیدیم باغ در منتهای شهر واقع است. این باغ دو سردر عالی داشته یکی رو به شهر و سردر دیگر رو به خیابان فرحآباد و در حقیقت دروازهٔ آن خیابان محسوب میشد. از دو چیز آن باغ زیاده از وصف تعجّب نمودم یکی از وسعت فضا و استحکام بنا و خوش اسلوبی و خوبی طرز غرس اشجار آن و نظم و ترتیب سروها و نارنجها که در نهایت تازگی و غرابت بود چند درخت چنار قوی هیکل پر برگ و شاخ داشت انجیری دیده شد به مقدار چنار عظیم. به سبب بیل نزدن و نچیدن گیاه خودرو و کم خدمتی باغبان از نمایش و آرایش افتاده. میرزامسیح را خواستم دستورالعمل تعمیر و اصلاح باغ را در ساختن دیوار و سردرها و سایر ابنیه و عمارات به طور دلخواه دستورالعمل و مبالغه در خوب تعمیر نمودن دادم. از همان راه که آمدیم معاودت به منزل کردم قدری آسایش نمودم. شب مهتاب با صفائی داشت میل به کار نمودم پاکتهائی که باید به دارالخلافه فرستاد لاک و مهر نموده چند دستخط دیگر نوشتم بعد خوابیدم.
روز چهارشنبه نهم ذیالحجه صبح را سوار شده از راهی که روز ورود به شهر آمدیم به اندک مسافتی جانب غربی شهر راندیم آقا صادق سورکی شکار جرگهٔ خوکی در جنگل فراهم آورده بود. در صحرا به ناهار خوردن پیاده شدیم بعد سوار گشته راندیم تا ابتدای جنگل شکار گاه، عباسقلیخان، محمّدرحیمخان، رحمتاللهخان میرشکار با پیادهها در جنگل رفته هایوهوی زیادی مینمودند چیزی بیرون نیامد پیادهها نقارهچیهای ساری بود میگفتند این نقارهچیها شکارچی خوک میباشند مردمان بیکاری هستند سگهای خوب دارند همیشه در جنگل به شکار خوک میروند. آن روز گویا نقارهچی و سگ کم بود هر چند تلاش نمودند و هیاهو کردند خوک بیرون نیامده شکار نکرده ازآنجا گذشتم. به زمین نیزاری رسیدیم بسیار باطلاق و گل بود با کمال صعوبت و دشواری راه طی نموده به دهی رسیدیم ناگاه هیاهو و فریاد پیادهها بلند شد که خوک در میکردند. اندکی آنجا توقف نمودیم باز خوک بیرون نیامد. راندیم تا نزدیک نهری که ده دوازده درخت آزاد پر سایه رسته بود پیاده گشته نماز کرده چای خوردم سوار شده به طرف منزل معاودت نمودیم. بسیار کس با اسب در نهرها و باطلاقها افتاد از قبیل پسر علیبیکنایب و غلامعلیخان و غیره. حاجی میرزاعلی امروز گفتند وارد شد در عرض راه میرشکار عرض نمود یک قابان که خوک نر باشد از جنگل در آمد او را تعاقب کردم به سبب کثرت گل و باطلاق ممکن نشد او را صید کنم باز به جنگل گریخت. دو ساعت به غروب مانده به باغ وارد شدیم امروز هوا صاف و باد خنک ملایم میوزید. دهاتی که امروز دیده
شد یا از محاذی آن گذشتیم از این قرار است تلوکلا از وارک اربابی حاجی میرزامحمود، بیخلو وقفی در دست مظفرمیرزا گل افشان، مال کلانتر و دیگر شرکاء او، چنارپن تیول ورثهٔ اسمعیلخان، رکن دشت اربابی میرزای مجتهد آخربن اربابی شمسالعلماء، استخر سر میرزای مجتهد، آبک سر و غیره. عریضهٔ فرهاد میرزا با طپانچه پیشکش شب رسید. شب مهتاب خوبی بود پس از نماز و شام کتاب خواندم تا هنگام خواب.
روز پنجشنبه دهم ماه ذیالحجه که عید اضحی است وقت چاشتگاه گوسفند قربانی آوردند دعای گوسفند خوانده قربان نمودند. به عینالملک لقب اعتضادالدّوله و یک حلقه انگشتری الماس و سرداری سراسر چگن دوز خلعت داده شد. به محمّد علیخان برادرش شمشیر و گل کمر مرصّع داده شد. به میرزای مجتهد به فرخندگی عید انگشتری الماس داده شد. آئین سلام عید منعقد گشت ظهیرالدّوله ایشیک آقاسی باشی مخاطب سلام بود سیّد ساروی خطیب خطبه خواند، سام میرزا قصیدهٔ غرّائی خواند، پسر جهانسوز میرزا شتر قربانی را کشت. پس از سلام اسب خواسته سوار شدم در شهر به خانه اعتضادالدّوله رفتم. حاجی ملّا محمّدتقی و بعضی علمای بلد آنجا بودند در حقیقت بازدید علما محسوب میشد سیّدی در آنجا بود که صد و پنج سال عمر داشت بسیار صحیح المزاج خوش بنیه شعور و حواسش باقی بود قامتش اصلاً خم نگرفته بود خیلی با حالت بود از وقایع و صادرات زمان آقا محمّدشاه بسیار صحبت داشت. اعتضادالدّوله به قدر دویست خروس اخته خوش منظر مطبوع آورد دانه ریختند دانه برچیدند و حرکت آنها خالی از تماشا و لطفی نبود. ماده مرالی زنده شکار کرده آوردند پس از آن خبر کرده پیاده به منزل میرزای مجتهد رفتم بسیار مرد بزرگی است قدری صحبت با هم داشتیم خیلی خوش صحبت و عالم و فاضل بودند خانهٔ با صفای وسیع با روحی داشت. بعد از طی صحبت سه ساعت و نیم به غروب مانده برخاستم از دروازه استرآباد بیرون رفته به طرف قبر خاتون راندیم از آزاد گله گذشته آنجا رسیدیم. وسط چمنی فرش گسترده بودند پیاده شدم. یحییخان، علیرضاخان، ادیبالملک[و] سایر پیشخدمتان حاضر بودند همه از سستی اعضا و زیادتی رطوبت شاکی بودند آنجا بلبل بسیاری داشت میخواندند چند دفعه صدای قرقاول نیز بلند شد. با آقاکشیخان تفنگدار به هوای صدای قرقاول به جنگل رفتم پیدا نکردیم مراجعت نموده پس از صرف چای آدم جهانسوز میرزا با عرایض و نوشتجات استرآباد رسید قدری احوال آنجا را پرسیدم بعد سوار شده از پل تجن گذشته متقارن غروب به منزل آمدم پلنگی در بلوک امیری زده بودند حاجبالدّوله در دیوانخانه به حضور آورد اندک کسالت و سستی اندام داشتم پس از شام و نماز میل آسایش کردم.
روز جمعه یازدهم ماه ذیالحجه صبح از در مشهور به درب خاجگان سوار شدم اعتضادالدّوله، اعتمادالسلطنه[و] اغلب پیشخدمتان حضور داشتند. آقا صادق سورکی و میرشکار به جرگه کردن خوک رفته بودند رفتیم به کل چینی که دهی است متعلق به میرزا زکی مستوفی علی آبادی؛ تا ساری نیم فرسنگ مسافت دارد در طرف جنوب ساری واقع است. هوا بسیار حبس و غلیظ بود تنفس و استنشاق به دشواری میشد قدری مکث نمودم جرکهچیها بنای هیاهو گذاشتند خوک از جنگل بیرون نیامد سوارهای زیادی را مرخص نموده قدری بالاتر راندم به دهی رسیدم که آهودشت نام داشت متعلق به مظفرمیرزا کنار رودخانه تجن جائی که لایق نشستن باشد یافت نشد میرشکار به آب رودخانه زده آن طرف رفت آب زیادتی و طغیان داشت. برگشتم دوباره بر سر راه آمده راهی دیگر پیدا نمودم رفتم به دزا متعلق به میرزا مسیح بود. به آنجا بلدی گرفته به جنگل انبوهی بود بالا رفتیم جای بسیار بدی تنگ و دلگیر فرش انداخته بودند قدری نشسته راحت نمودم تولهها در جنگل به گردش افتادند. فریاد تولهها بلند شد تفنگ خواسته میرشکار و آقا کشی خان تفنگدار همراه آمدند. رفتم میان جنگل توله و خوک پیدا شدند جنگل بسیار سخت و پر درخت بود امکان انداختن تفنگ نبود دوباره معاودت به روی فرش نموده. هوا بسیار کثیف و غلیظ بود ملایم مزاجم نبود سوار شده به منزل معاودت نمودم در عرض راه هوا ابر شد و برودت هوا شدت کرد. پس از ورود به منزل و آسایش از کسالت برآمده ملاحظهٔ بعضی نوشتجات و مشغول به جواب آنها شدم.
روز شنبه دوازدهم به عزم حرکت از ساری از در خواجگان سوار اسب احمد خانی گشته اعتمادالسلطنه[و] اعتضادالدّوله همراه بود. صحبتکنان راه طی مینمودیم اسب اندک دیوانگی میکرد به اسب تیمورمیرزائی سوار شدم راندم از پل تجن و آزادگله و قبر خاتون گذشته به خیابان افتادیم. راه قدری خیابان بود قدری تنگه و بغله قدری از راه خوب قدری بد کالسکه را از عقب آوردند اندکی کالسکه نشسته باز راه بد شد سوار شدم. صحبتکنان میرفتیم هوا مایل به برودت بود در میان خیابان به شاطر گنبد رسیدیم. شاطر گنبد قبر یکی از شاطرهای شاه عباس رحمتالله علیه بود که شاه عباس از تندروی او زیاد راضی بود و هنگامیکه شاهعباس به مازندران آمده آن شاطر آنجا فوت شد شاه مبرور این گنبد را بر سر قبر او بنا نهاده و حال قدری خراب شدهاست از گنبد درخت زیاد رستهاست. سمت راست راه و داراب کلا خالصه بود. رودخانهٔ صافی آنجا میگذشت پل چوبی داشت آب رود در عمق افتاده چنانکه از روی پل تا سطح آب پنج ذرع ارتفاع داشت شبیه به هر پنج قنات مقدار ده سنگ آب از آن در جریان بود. پیاده شده از پل گذشتم به بعد صد قدم از این رودخانه پلی بود قدیمالبناء یک چشمه خیلی بزرگ و در روی پل و اطراف آن درختهای قوی و سبزههای مختلف روئیده معلوم بود که آب داراب کلا از قدیم از زیر این پل جریان داشت. ده دیگر اسرمن خالصه جام خانه سمت دست چپ راه سورک[و] نودیه. منزل امروز قریّه نکاست که طایفهٔ نظرخان گرایلی مینشینند. رودخانهٔ نکا آبش طغیان و شورشی داشت پل سه چشمه دارد که چشمهٔ وسط از دو چشمهٔ دیگر بزرگتر است آن پل اندک خرابی دارد گفتم بسازند. نزدیک نکا طرف دست راست خیابان امامزاده بود اطرافش درخت زیاد. درختی دیدم بسیار بزرگ که هیکل خوش منظر ساق و برگش شبیه به درخت شمشاد اما شمشاد کوچک است و این بسیار قوی شاخ و بلند قامت گلش شبیه به بنفشه سفید خوب شمایل که به اندک نسیمی متمایل بود. اسم پرسیدم گفتند به زبان مازندرانی عل مینامند. صرف ناهار در ده سورک شد بچه شوکای دو سه روزه متولد شده آوردند خیلی مقبول و مطبوع و زیبا بود در سر ناهار گفتم او را شیر دادند نیم فرسنگ به نکا مانده پشته کوچکی در دست راست راه واقع بود تخته سنگی بزرگ بر سر پشته بود میگفتند تخت رستم است. پنج و نیم به غروب مانده وارد منزل شدیم یحییخان نوشتجات و مطالب اعتضادالدّوله را خواند هر یک را جداگانه جواب دادم سه نفر گودار خوکی بزرگ زنده شکار کرده آوردند. زیاد سبع و حملهآور بود. هوا ابر شد به شدت بارید. آب و هوای نکا خیلی مزیّت به آب و هوای ساری دارد مشابه به هوای عراق است بلکه عراقیتش غالب است. کسالت و سستی اعضا و تهوعی که همه کس داشت اینجا به کلی رفع شد. بعضی کارها داشتم قرق کرده یحییخان به سراپرده آمد روزنامهٔ طهران که باید چاپ شود میخواند فرمایش بعضی امور مهمه شد او مرخص شد رفت من هم آسایش نمودم.
روز یکشنبه سیزدهم ذیالحجه صبح نسیم ملایمی میوزید و اندک اندک باران میبارید. امروز منزل اشرف و مسافت سه فرسخ است به اسب احمد خانی سوار شدیم قدری راه رفته باران ایستاد هوای طرب افزائی شد مثل بهشت دو طرف راه سبز و خرم پر گیاه آبهای جاری نغمه بلبل زراعت پهلوی زراعت. دهات واقعه دو طرف معبر از این قرار بود: دست راست آبلو گرایلی نشین، اچال پل (رستم کلای خالصه)، گرجی محله (کوسان بومی) (تروجن خالصه)، چشمه سرملک اشرف (پلنگ خیل). دست چپ (سیاوش کلا) (میانکاله)، اترب (دوراب) شوراب سر(کلست)، زیروان سنگر چهار امام سنگر قراتپه (سنگر سه پشته) [و] سنگر نوردین (شاه کله). خلاصه با اعتضاالدّوله، اعتمادالسلطنه، سلیمانخان [و]، محمد رحیمخان صحبتکنان راه طی مینمودیم. از طرف چپ راه خط میانکاله نمایان شد بسیار ممتد و طولانی بودند به دریا منتهی میشد. میرزامسیح را خواسته در باب آبادی میانکاله بسیار صحبت داشته تاکید نمودیم. بعضی دهات قریب به میانکاله پیدا بود. عمارت صفیآباد بر بالای پشته کوه مانند واقع از سمت دست راست پیدا گشت اشرف نیز در زیر آن عمارت اتفاق افتاده پشتهٔ خیلی خوش وضعی سمت چپ راه به نظر آمد بسیار با طراوت و سبز اما سبزی آن ازحاصل و کشت بود سایبان ناهارگاه را گفتیم آنجا افراشته به صرف ناهار پیاده شدیم. تیمورمیرزا حکیم طولوزان حاضر بودند تیپ سوار بر سر راه ماندند. در بالای پشته پس از ناهار مشغول تماشا گشتیم دریای کوچک میانکاله صحرای قراتپه و سه پشته همه نمایان بود، از جانب دیگر صفیآباد کوههای سبز با صفا پیدا بود باز قدری باران آمد و ایستاد. دوربین انداخته تماشای قراتپه نمودیم پشتهایست بزرگ مخروطی شکل میان صحرائی وسیع واقع است تمام پشته و اندکی نیز از صحرا آبادی و خانهاست. طایفهٔ محمدخان افغان آنجا نشیمن دارند خیلی آباد است حشم و چهارپای زیاد از همه قسم دارند. آن همه مال و حشم ثلث آن صحرا را نمیتوانند بچرند از بس گیاه و علف بسیار است. از آن صحرا و آبادی قراتپه خیلی حظ کردم پیشخدمتان همه حاضر بودند. پس از آن از تپه سرازیر شده میل تفرج صحرا نمودم تیپ سوار را مرخص نموده تیمورمیرزا، اعتضادالدوله، سلیمانخان، میرشکار[و] بعضی تفنگدارها بودند. میان صحرا رانده دشتی خرم مانند بهشت فرسنگ در فرسنگ گلهای رنگارنگ خاصه گل شبدر که فضا و هوا را معطر ساخته گاهگاه بوتههای جکن سیاه به نظر میآمد که بر حسن گلهای صحرا میافزود. خرگوش در آن صحرا بسیار بود. تازیها خیلی شکار کردند از آنجا گذشته راندم یک یلبه زدم زنگوله بال خیلی داشت صحرا بسیار با صفا سبزه و چمن تا ده قدمی دریا میرفت. راندم تا کنار دریا این دریا به سبب خط میانکاله به هیچ وجه موج و اضطراب نداشت عمقش کم بود مسافتی ممتد ممکن بود اسب در میان دریا راند. آبش گل آلود بود قازالاق بسیار داشت اما بسیار وحشی و رمنده چند تفنگ انداختند نخورد. عباسقلیخان و غلامعلیخان هر یک یکی را شکار کردند. رحمتالله به تاخت آمد که میرشکار دو خوک را در لم صحرا دیده رفتیم تولههای عباسقلیخان را میان لم انداخته بسیار گشتم آخر بو به حرکت نمود تفنگ در دست مستعد ایستادم و سقی درآمد که عبارت از قراقولاق و سیاه گوش باشد خواستم تفنگ بیندازم اعتضادالّدوله برابر بود نینداختم او نیز میان لم رفت که به لغت مازندرانی باطلاق و نیزار و جنگل خاردار است. قرقاول نرمی از صحرا پرید بسیار دور افتاد تعقیب نموده رسیدیم چندانکه گردش نمودیم پیدا نشد مراجعت نموده که به راه بیفتم قرقاول نر دیگر پرید پس از افتادن دنبالش رفته پیاده شدیم برخاست درختی حایل شد تیر دیر انداختم نخورد. اعتضادالّدوله تیر انداخت آن هم نخورد توله دوباره پراند مسافت بسیار بود تیر انداختم نخورد. به خیابان قدیم شاه عباس مرحوم رسیدیم راندیم انارستان زیادی در دو طرف راه بود بسیار با صفا تا داخل قصبه اشرف شدیم آبادی و خانه بسیار دارد اما کوچههایش گل و کثیف بود وارد باغ شاه عباس شدیم. نارنج و سرو بسیار داشت عمارت چهل ستون دریاچه جدول اطراف دریاچه همه سنگهای تراش معدنی به طول سه ذرع و عرض یک ذرع دو زرع آبشارهای خوش وضع از بالای عمارت چهل ستون باغ را دو نصف نموده تجیر کشیده جهت حرم معین کرده بودند سراپرده زده بودند چشمهٔ آبی از میان حوض در زیر کوه واقع است میجوشد از جدولها جاری میشود به میان باغ و دریاچه میریزد. کوههای سبز مشرف بر بالای عمارت عالمی داشت بلبل متصل میخواند هوای باغ نشاط انگیز مثل بهشت. رفتم اندرونی شاه عباس مرحوم را گردش نمودم مشهور است به عمارت باغ تپه، حمام خوبی دارد اطراف دیوارها برج ساختهاند باغ بزرگی است مملو از نارنج اما خراب. بعد آمدم اندرون تالار چهل ستون در اندرون بود قرق شد کشتی کمآلاسینک را در دریاچه انداخته قدری میان دریاچه گشتم از بس باغ دلگشائی بود خستگی به کلی رفع نمود دریغ آفتاب زود غروب نمود قدری ملاحظهٔ نوشتجات نمودیم.
روز دوشنبه چهاردهم ماه ذیالحجه صبح را گفتم در عمارت بالای پشته صفیآباد ناهار طبخ بکنند. سوار شده از عمارت خرابه صاحبالزمان گذشته آنجا را تماشا نمودم حوضها و جدولها از سنگ تراش عمارت معتبر خوبی بوده اما ویران و خراب. اعتضادالّدوله میگفت بعضی صندلیهای[۱۸] سنگی مدوّر هم دارد. از دیوارهای عمارات درختهای انجیر قوی روئیده بسیار عمارت محکمی بود با محکمی خراب شد. خلاصه از یک طرف قصبه اشرف راندیم گلهای زنبق بنفش از دیوارها رسته. دیوارها تمام آجری خیاره دار شاه عبّاس ساخته که از بالای عمارت صفیآباد اندرون نمایان نباشد. راندیم تا بالای پشته عمارت صفیآباد رسیدیم راهی دارد که به حکم شاه عباس از سنگ ترشیدهاند و راه نیز سنگ فرش بود حال خراب است بسیار گل بود سنگهائی که در عمارت به کار بردهاند میگفتند معدنش در همین کوه متصل به عمارت است، دیوار سنگی با دروازه از وسط کوه ساختهاند از آنجا میگذرد باز کوهاست. قدری پیاده رفتم هوا مه و ابر بود گاهگاه هوا ترشحّی داشت. چشم انداز و دور نمائی که آنجا دیده شد از تعریف و توصیف بیرون است به تحریر نمیتوان آورد سرتاسر کوه و بیابان سبز و خرّم دریا نمایان دریای کوچک طولانی میانکاله جزیرهٔ عاشوراده پیدا بود. کشتیهای بخار روس و کشتیهای ترکمان که نمک و نفط[۱۹] میآوردند همه هویدا بود عالم تماشا و خوش بود. متصّل دوربین نگاه میکردم دو طرف تپه و کوههای سبز و جنگل عمارات اشرف در برابر چمن آب سبزه درختهای انار که بعضی برگهایش تازه سرخ شده سرخی و سبزی مخلوط به هم صحرا تا چشم کار میکند به همین حالت تا کنار دریا کشیده شدهاست. صحرای قرا تپّه از دور نمایان طرف دست راست اردو و پیشخانه و منزل پس فردا پیدا بود. کشتیهای بندر و ساحل استرآباد یکسر نمایان خیلی با صفا بود. ناهار آوردند پس از صرف ناهار باز دوربین انداختم عمارتی کلاهفرنگی وضع در وسط عمارت بود بسیار خراب است حکم دادم بسازند و حال ساخته شدهاست. پس از آن میل مراجعت نموده راه گل بود به منزل آمدیم میرزاصادقخان را از استرآباد خواسته بودم آمد دیدم. یحییخان نوشتجات وزیر خارجه را با نوشتجات اسلامبول آورد خواند عکاسباشی عکس انداخت. آقا ابراهیم گفت در چهار فرسخی اشرف معدن یخ است فرستاده بود آوردند.
روز سهشنبه پانزدهم ذیالحجه بیرون آمدیم حاجی میرزا علی آمد بعضی ظروف خوب مثل کاشیهای براق آورد میگفتند در سارو میسازند بد نبود. سوار اسب کهرخانه زاد شدیم از میان اشرف از پهلوی قصبه راه طی مینمودیم گل بسیار بود بنا بود میرشکار برود جرکهٔ ببر ببندد به اندک فاصله آدمهای میرشکار و صادق سورکی آمدند که میرشکار در سر جرکهاست اما پیادهها نیامدهاند. من برگشتم فرستادم پیادهها را خبر کرده بیاورند. به جانب عباس آباد راندیم آنجا را شاه عباس ساخته در میان جنگل است عمارت و دریاچه دارد بندی نیز بستهاند خواستیم آنجا ناهار خورده بعد بر سر جرکه بیائیم اعتضادالّدوله، میرزا صادقخان[و] کار گذار خارجهٔ استرآباد بودند صحبتکنان میرفتیم راه بسیار بد و گل بود. میرزا صادقخان مرخص شد رفت بلد راه امامقلیخان پسر عباسخان بود. از سارو تیولی عباسقلیخان هزار جریبی گذشتیم و از محاذی پلن که رودخانه آبی از جنب آن میگذرد و تیولی امامقلی خانست گذشتیم. از رود به سمت بالا راندیم راه باریک و گل چسبیده پلّه پلّه هوا ابر و مه شدت باران در کمال صعوبت طِّی مسافت میکنیم. از پیادههای مازندرانی میپرسم تا عباس آباد چه قدر مسافت است میگویند یک اسب یران هر چند میرویم نمیرسیم بالاخره رسیدیم در میان جنگل دیوار کهنه و سنگی پیدا شده بود دریاچه عظیمی نمودار شد اطرافش جنگل شده بود میانش جزیرهٔ کوچکی بود شاه عباس ساخته اما حالا خراب است. این دریاچه سه ده اشرف سارو را نود روز تابستان آب میدهد. شاه عباس بندی عظیم آجری محکم استوار ساختهاست از ته درّه که مبنای سدّ است تا آنجا که مساوی دریاچهاست البته قریب سی ذرع میشود عرض سدّ ده ذرع تخمیناً میشد. از بالای سدّ پلّه بستهاند که پائین میرفت آنجا ناهار خوردیم. یحییخان، طولوزان[و] سایر پیشخدمتان بودند بعد از ناهار دورنمای دریاچه را با قلم مداد کشیدیم بعد از آن سوار شده با پیشخدمتان و معدودی چند قدری اطراف دریاچه تفرّج نمودیم. درختهای بسیار بلند از میان دریاچه روئیده بود خلاصه برگشته به طرف منزل راندیم. پناه به خدا از سختی و صعوبت راه تمام راه پلّه پلّه گل. باران تند بارید قدری از سختی راه پیاده رفتم بعد سوار شده براندیم. اسب کهرخانه زاد تند میرفت راه احتیاط داشت به اسب میمون سوار شدم افتادیم میان جنگل و باطلاقهای بسیار، سختی و زحمت کشیدم از جنگل خارج شده. اعتضادالّدوله گفت برجهای قلعه شاه گله نمایانست. بسیار تعجب نمودم که چرا باید اینقدر از اشرف دور بشویم دو فرسخ بلکه بیشتر به اشرف مانده و به غروب دو ساعت کمتر مانده بود پیاده شده نماز گذارده شاه گله را مدّ نظر گرفته راندیم آخر گفتم از بلد بپرسند چه قدر به راه ماندهاست. بلد مرد احمقی بود گفت من خوب بلد نیستم آدمی به تعجیل به شاه گله فرستاده بلدی راه آوردند راندیم رو به اشرف دیگر فرصت پیاده شدن جائی به شکار نمودن نشد، ناگاه از طی چهار پنج خوک بیرون آمد سوارها تعاقب نمودند نشد کاری کنند جرکهچیهای میرشکار که صبح برای ببر رفته بودند صدای هیاهوی آنها بلند شد. رحمتالله گفت جرکه حاضر است گفتم وقت تنگ است میرشکار و سایرین اگر چیزی بیرون آمد بزنید. راندیم تا منزل با اعتضادالّدوله صحبت میکردم که مشغول شوم. مقارن غروب بسیار کسل و خسته وارد منزل شدیم. خوکهائی که از جلو درآمده بودند و شکار نشدند چهار پنج بچه آنها را گرفته آوردند دو تا را در جنگل رها نمودم. با خستگی شام خورده نماز کرده خوابیدم. دهاتی که امروز از محاذی آنها گذشتیم از اشرف الی عباس آباد که ملاحظه شد و بعضی دهات آن طرف عباسآباد که پیدا نبود از این قرار است (علی تپّه) ملکی ملّا آخوند ملّا حسن اشرفی، (سارو) تیولی عباسقلیخان هزار جریبی، (پاسنگ) تیولی امامقلیخان، (رباط قاجار) خلیل آباد، (علمدار خیل) بدرجه ملکی حاجی مهدی تاجر اشرفی (رکافه) و باقرآباد (ملکی ذوالفقارخان انزائی، (وله مازو) ملکی حاجی اشرفی، (کلاک) ملکی میرزا یوسفخان اشرفی، (سراج خیل) تیولی میرزا، (خورشید کلا) ملکی رضاقلیخان، (گلوگاه نصف) تیولی محمد مهدیخان عمرانلو نصف تیولی عباسقلیخان.
روز چهارشنبه شانزدهم ذیالحجه صبح هوا ابر و کثیف بود باران به شدّت میبارید هوا هم برودتی داشت. به حمام رفته بیرون آمدم اعتماد السلطنه و حاجبالّدوله حاضر خدمت بودند. میرشکار دیروز که جرکه شد خودش و آدمهایش دو خوک نر کشته بودند آورد دیدم. میگفت جوانی را زخم زد اما نمیمیرد. قدری عمارات شاه عباسی را تماشا نمودم حمام و باغ معتبری دارد کلاه فرنگی خوبی طرح افکنده بودند در نهایت خوش وضعی، قریب شش هفت سنگ آب از آنجا روان است. اندکی از کاشیهای کلاه فرنگی باقی مانده مثل چینی خوب اما خراب شده بود حکم تعمیر شد. از باغ تپه و چهل ستون گذشته سوار اسب تیمور میرزائی شدیم راندیم. باران به شدت میآمد کمال کسالت رویداد در صحرا خوانین معتبر ترکمانهای یموت که از استرآباد آمده بودند واسامیشان از این قرار است بحضور آمدند فورین جعفر بای، (محمد یارخان)، کلای خان(دریا قلیخان)، سید محمدخان(نظر خواجه)، آدینه حسنخان(گوگ خواجه) آقا بای (آدینه خان) شیخعلیخان، عراض قلیخان(قلچ خان) و یخشیخان(گنجعلیخان). در این بین جمعی اسب میدواندند گفتند خوک شکار میکنند معلوم شد خوک را زده آوردند خوک یکساله بود جوانی مازندرانی او را زده بود. باران تندتر شد در کالسکه نشسته قدری راندیم. آدمی از میرشکار آمد که خوکی را تولهها در میان لم انداخته اطرافش را دارند. اسب تیمورمیرزائی را سوار شده راندم رسیدم دیدم لمی کوچک است و خوک پیدا بود تفنگ دو لوله زنی چهارپاره زنی در دست گرفته ایستادم ازدحام خاص و عام فریاد مردم باران و گل بسیار حالت غریبی بود آخر خوک را از لم برآوردند تیری به جانب او انداخته نخورد باز به لم دیگر رفت تعاقب نمودیم تولهها میان لم خوک را میان گرفته بودند لولهٔ دیگر تفنگ را خالی نمود به خوک خورد از لم بیرون آمد تولهها او را خوابانیدند ماده خوک بزرگی بود کشتند. به کالسکه نشسته راندیم باران مانند ناودان جاریست. آمدم محاذی قراتپه به ناهار پیاده شدیم بعد به کالسکه نشسته به شتاب راندیم باران مردم را کسل نمود اندکی باران ایستاد سوار اسب شده میراندیم. میرشکار شغالی زنده گرفته آورد رها نمودم تولهها و تازیها تعاقب کردند فرار نمود سگها نتوانستند بگیرند. سوارهٔ عبدالملکی که در حسینآباد و ناصرآباد زاغ مرزین نشینند آمدند. سوارهای آراسته کارآمد بودند. جعفرخان عبدالملکی با سوار دیگر خوکی آوردند میگفتند با شمشیر زدهایم اثر زخم شمشیر در سر و پشت خوک پیدا بود. خلاصه سه ساعت به غروب مانده وارد منزل شدیم. اعتضادالّدوله(یحییخان) [و] میرزا مسیح(صدیقالملک) را خواستم بعضی کارهای عارضین مازندرانیها بود رسیدگی شد گفتم فردا در همین منزل که اسمش چهار امام است توقف نمایند تا چادرها و بنه تر شده از باران بخشکد. هشت قرقاول نر شکار کرده بودند آوردند میگفتند در قلعجات عبدالملکی زدهاند.
روز پنجشنبه هفدهم ذیالحجه در منزل توقف شد اهل اردو اسباب باران خورده را خشک میکردند. ناهار در منزل خورده سوار اسب قزل ایلخانی فارس شدم به عزم تفرج میانکاله قدری رانده دیوانگی و بدسری مینمود به اسب خاکی رنگ خانه زاد سوار شدم. عباسقلیخان لاریجانی را امروز به مهمانداری و تشریفات اوربیلیانوف فرستادهٔ امپراتور روسیه و سایر مأمورین تفلیس مامور به عاشوراده نمودم که رفته آنها را از آنجا به فرحآباد بیاورد. خوانین ترکمان یموت که دیروز از استرآباد آمده بودند امروز به حضور آمدند به عرایض آنها رسیدگی شد رفتند. به طرف میانکاله رانده از محاذی قلعجات عبدالملکی گذشتیم جعفرخان بلد راه بود. انواع و اقسام مرغها در روی هوا با تفنگ زدم. چند خرگوش بیرون آمد قوش طیقون را پرانده گرفت، یک خرگوش هم من زدم، دو سار ابلق بزرگ و یک سار بزرگ در هوا زدم، خوک ماده در میانکاله زدم، مرداب خوش وضعی دیده شد، قوی بسیار داشت با ساچمه زدم خورد اما نیفتاد، در مرداب مرغهای مختلف بسیار بود بوتهٔ بادیان و تمشک و درخت انار بسیار حوالی مرداب بود. زمین سبز فضا و هوا با طراوت و صفا. بر لب مرداب پیاده شده نماز گذاردم چای صرف شده جورلوتهای سفید بی وحشت بالای سر ماها پرواز مینموند خودشان را به آب میزدند حیوانات کوچک آبی میگرفتند نزدیک ما نشسته میخورند نگذاشتم کسی به آنها تفنگ خالی کند. میرشکار آمد گفت دریای بزرگ نزدیک است سوار شده کنار دریا رفتیم قدری تفرّج و گردش نمودیم بسیار صفای آب و موج دریا تماشا داشت. مراجعت نموده به کالسکه نشستم راندیم تا منزل امروز به خلاف دیروز بسیار خوش گذشت. شب پس از شام قرق[۲۰] شد یحییخان آمد جواب عرایض سپهسالار و وزیر خارجه را نوشتم.
روز جمعه هجدهم ذیالحجه سوار شده به عزم منزل مقیمی میانکاله. باران میبارید سوار اسب پیشکشی اعتضادالدّوله شدم راندم. آدینهخان ترکمان آتابای تازه آمده بود محمّدعلیخان دیوان بیکی او را با سایر ترکمانها که سابق آمده بودند پیاده به حضور آورد و در امورات ترکمانان استرآباد و رسیدگی به عرایض آنها قدری صحبت شد مرخص شده به نوذرآباد رفتند تا ما از میانکاله مراجعت کنیم. پس از آن به کالسکه نشسته راندیم ترکمانها به هیئت اجتماعی اسب تاخته قدری بازی نمودند رحمتاللهخان و میرشکار نیز اسب تازی و بازی کردند. میراندیم تا به اول میان کاله رسیدیم میرشکار را گفتم آدمی بفرستید میان مرداب ببیند قوها میان مرداب نشستهاند یا رفتهاند خبر آوردند بسیار است. از کالسکه به اسب سوار شده به مرداب رسیدیم سوارها را گفتم بروند بالای مرداب قو بپرانند پیاده شدم با میرشکار پشت بوتهٔ تمشک بزرگی کمین نمودیم قوها را پرواز دادند هیچ از آنها به تیر رس ما نیامد به سمت بالای مرداب رفتند دو قوی دیگر در مرداب ماند آنها را نیز پرانیدند درست محاذی بالای سر ما آمدند تفنگ دو لولهٔ چهار پاره پر انداختم نخورد دور شدند تفنگ گلوله زنی دیگر گرفتم انداختم به گردن یکی خورد که سیصد ذرع بالا بود بالای مرداب به خاک افتاد بسیار خوب زدم. اعتضادالدّوله، تیمورمیرزا، سلیمانخان[و] سایر نوکرها دیدند همه حیرت و تحسین نمودند. قو را آوردند راندیم، بالاتر مرداب دیگر بود(پرلای) بسیار داشت بالای مرداب پیاده شدیم پرلاها را پرانیدند خوب نیامدند اعتضادالدّوله یکی را در هوا زد. بعد سوار شده رفتیم کنار دریای بزرگ. پیش از نشستن به کالسکه آفتابگردان زده به ناهار افتادیم بعد به کالسکه نشسته راندیم. هوا صاف شد بسیار هوای خوشی بود. محمّدعلیخان برادر اعتضادالدّوله، گلدیخان، آدینهخان[و] حسنخان ترکمان را آورد با ایشان بعضی فرمایشات شد آنها نیز به نوذرآباد رفتند. این گلدیخان از ایل جعفربای است در آن ایل بسیار معتبر و خدمتگذار است. خلاصه صحبت کنان کالسکه میراندیم راه کالسکه بهتر از آن امکان نداشت بنه و سرباز و سایر سوار و پیاده مانند درنا به نظام در کنار دریا طیّ مسافت مینمودند. دریا در جهت چپ حرکت اردو بود سوار اسب شدم رفتم میان جزیره قدری گشتم قرقاول ندیدم درخت انار جنگلی اینجا اندک اندک کم میشود صحرا یکجانی و علف و گیاه بود آنچه از صحرا به دریای بزرگ نزدیک است انار و ولیک که درخت جنگلی است دارد اما اندک، آنچه وسط صحرا و به دریای کوچک نزدیک است علف و بعضی جاها تلو بود که درخت خاردار جنگلی است دارد. پشه اذیّت مینمود برگشتم به کنار دریا به کالسکه نشستم تا رسیدم به منزل قدری آسایش و خواب نمودم دو ساعت به غروب مانده برخواستم نمازگذارده این منزل مقیمی امروز پنج فرسخ مسافت داشت چشمه آب شیرینی دارد چاه نیز میکنند به عمق دو ذرع آب در میآید شیرین و گوارا. تیمورمیرزا، اعتضادالدّوله، رحمتاللهخان[و] میرشکار احضار شدند قرار شکار فردا داده شد شکاری که امروز کرده شد مردی افغان در عرض راه دو مرغ سقا یکی زنده یکی کشته آورد. میگفت زنده را با اسب گرفتم، مرغ قو که خود در هوا زدم، دو قرا قوش جنگلی که منقار و چشم و دمشان سفید بود، قرقاول زنده سه عدد، یکی ماشاءالله، غلام بچه در سراپرده گرفت دیگری غلامعیخان گرفت دیگر شاطر باشی فرستاده بود ساچمه به بالش خورده بود، یک مرال نر غلامها گرفته بودند، باز دو مرال ماده عصر ساری اصلان فرستاد، یک مرال ماده نیز اسداللهخانکلبادی بر سر ناهار آورد. چاپار طهران امروز در این منزل رسید تلغرافی نیز از سپهسالار آمد شب هوا صاف و سرد شد الحمدالله خوش گذشت.
روز شنبه نوزدهم ذیالحجه سوار اسب تیمورمیرزائی شده قرار شکار به این نوع شد که من با بعضی خواص در پیش باشیم سوارها از آن دریا تا این دریا پنجه (یعنی پره) زده میآیند، رحمتاللهخان با غلامان جمعی مامور به جانب دریای بزرگ شدند، غلامان کشیکخانه، مصطفیخان از سمت دریای کوچک بیایند، خودمان یک میدان اسب پیشاپیش میراندیم. وضع و هیئت زمین ازمنزل مقیمی الی سرتک که شش فرسنگ است از این قرار است صحرا و بیابان سبز و خرّم انواع گلها رسته حالت زمین به هر چند میدان تغییر و تبدیل مییافت به یک نهج نبود نیزار بسیار دارد نی قلم خوب نیز موجود است بعضی جاها گودالها که آب در آن ایستاده پیدا میشود ولی آبش شیرینست اندک اندک بعضی جاها باطلاق است اما همه جای آن اسب میتوان راند. بیشتر صحرا درختهای کوچک بسیار خارست که از میان نیزارها روئیده از دور شبیه به درخت انگورست اما ثمرش خارست چنانکه اسب را میگیرد نگاه میدارد خیلی باحتیاط و اشکال اسب میراندیم بیشتر اسبها مجروح شدند دست و پای اسب من زخم شد. علفزارهای خوب دارد علف قیاغ زیاد رستهاست و آن علف خوبیست که اسب باکمال میل میخورد و عوض جو است و به ترکی «قیاغ» میگویند میان صحرا خوک نر و ماده، خرگوش، مرال، شوکا، شغال، روباه، یلبه، بلدرچین، اردک، تشی [و]، انواع مرغان دشتی که حساب و شمار نداشت موجود بود. در دهات نزدیک به دریا سگ آبی[و] قرقاول دیده میشد. تا سرتک که آخر این میانکالهاست به همین نوع شکارست. خلاصه تفنگها را بر سر دست گرفته توله بسیار گردش میکردند. قرقاول زیاد پرید دو قرقاول ماده روی هوا زدم یک قرقاول نیز بعد از ناهار زدم. شغالی شکار شد به همین وضع قوش میپراندند و میراندند مسافت بعیدی از ساحل دریای کوچک پیمودم بعد به ناهارگاه پیاده شدیم. قبل از پیاده شدن به ناهارگاه رحمتاللهخان عرض نمود که مردم متفرقه تفنگ میاندازند باید یکی را فرستاده منع نمود قهرمانخان را به این کار مأمور نمودیم بعد از ساعتی قهرمانخان آمد که یک مرال شکار شد پرسیدم که شکار کرد گفت اول ماشاءاللهخان غلام بچه اسب انداخت رسید با قمه زد به جای کاری افتاد بعد مردم متفرقه ریخته از دستش گرفتند بعد به ناهار مشغول گشته. غلامان شاهسون یک مرال دیگر در سر ناهار آوردند خوک میان بزرگی غلامان شاهسون آوردند با خوک ماده. خوک ماده را رها نمودم پس از ناهار سوار گشته شکار قرقاول میکردیم. دسته مرالی از پیش درآمد به نیزار و باطلاق دریای کوچک داخل شدند. میرشکار و مردم تعاقب نمودند هنگامه [ای] در گرفت مرال بود که از اطراف میآمد و میرفت صحرا خار زار و باطلاق بود احتیاط نموده اسب آنجا نتاختم دو تا را زدم زخمی شدند رفتند پائینتر گرفتند. نزدیک سرتک چهار مرال بیرون آمد اسب انداخته یکی را در سر تاخت زدم خوابید چهار پنج معلق خورد خیلی تماشا داشت یکی دیگر را هم با لولهٔ دیگر زدم زخمی شد از پائین گرفته آوردند. محمدخان برادر ابراهیم بیک نایب عقب مرالی اسب انداخت همینکه نزدیک رسید نیزه[ای] به مرال آشنا نمود مرال و اسب به روی هم غلطید خیلی تماشا داشت. بسیار خسته شدم میخواستم به آخر میانکاله که سرتکست برسم اما نمیشود. راندیم چهار ساعت به غروب مانده محاذی عاشوراده رسیدیم همانجا گفتم فرش انداختند اکثر پیشخدمتان حاضر بودند. قدری به عاشوراده دوربین انداخته تماشا کردم بعد نماز گذارده چون راه مسافتی داشت به کالسکه نشسته راندیم. از سرتک میتوان سواره تا پنجاه قدمی عاشوراده رفت بعضی سوارها را گفتم به آب زده به طرف کشتی بروند بسیار نزدیک رفتند آب دریا عمق نداشت تا زانوی اسب آب بود. خلاصه کالسکه را راندیم یکساعت به غروب آفتاب مانده به منزل رسیدیم دو سگ آّبی نیز صید کرده بودند یک قرقاول زنده گرفته شد. قرقاول بسیار شکار کرده بودند چنانکه دیگر به قرقاول اعتنائی نبود. صدوده مرال شکار شد سه تا را من زدم باقی را دیگران مرالها را به اعیان قسمت نمودیم، شکار دیگر بهتر از آن نمیشد الحمدالله به کسی آسیب نرسید. پس از شام قرق[۲۱] شد پیشخدمتان آمدند بعضی عرایض مردم را رسیدگی نموده آسایش نمود.
روز یکشنبه بیستم ماه ذیالحجه از مقیمی به نوذرآباد باید رفت چهار فرسنگ مسافت دارد. صبح سوار اسب پیشکشی اعتضادالّدوله شده قدری طی مسافت نموده به کنار دریا رسیدیم و به کالسکه نشسته راندیم با اعتضادالّدوله، ظهیرالّدوله، میرزا هدایت وکیل لشکر [و] میرزا مسیح بعضی احکام صدور یافت. دو سه فرسنگ راه پیموده در کنار دریا به ناهار پیاده شدیم در بین ناهار خوردن کشتیهای روس که از عاشوراده به فرحآباد میرفت و یکی از آن کشتیها بخاری بود بسیار بشتاب و سرعت میرفت به لنگرگاه آمد ایستاد محاذی ناهارگاه ایستاد ما را شناخته و احترامات لازمه را به جا آوردند قایق بادی کوچکی همراه بود یحییخان سوار شده به سمت کشتی رفت اهالی کشتی نیز فهمیدند از ساحل کشتی مأمور شده یکی از قایقهای کشتی را باز نموده به آب انداخته چهار پاروزن داشت. هوا صاف، دریا مساعد خیلی زود یحییخان رسیدند اجودان اوربلیانوف و غراف صاحب مترجم و ناخدای کشتی در قایق بودند آمدند یحییخان را سوار کرده به کشتی بردند در اطاق مرتبهٔ فوقانی کشتی نشانده پذیرائی نمودند. توپی کوچک بالای کشتی بود به قدر صد نفر آدم در کشتی بود که دو دودکش بخار داشت چرخهای بزرگ که کشتی را متحرک میساخت از دو پهلوی کشتی تعبیه کرده بودند کشتی بسیار مقبول مطبوع خوش وضعی بود. اهل کشتی علیالاتصال هورا[۲۲] میکشیدند پس از ساعتی همان اشخاص یحییخان را آورده به قایق بادی رسانیدند. یحییخان گفت این کشتی بخار تجارتی است مسمی به قسطنطنین که عباسقلیخان و دکنیاراوربلیانوف با اتباعش اینجا نشستهاند. بعد از آمدن یحییخان باز هورا کشیده و حد نموده کشتی را دور کرده به راه انداخته رفتند فرحآباد. مردم اردو نیز تماشای کشتیها مینمودند بعد به کالسکه نشسته راندیم تا رسیدیم به دهنه رودخانهٔ نکا که به دریا اتصال داشت آب بسیار داشت. بنزک مهندس، ذوالفقارخان مهندس با دهباشی آنجا بود. جسر نکا و رودخانهٔ فرحآباد را بسته بودند. بنزک مهندس فرانسوی که در خدمت دولت ایران بود از کارگذاران ما اظهار تشکر و خشنودی مینمود. برخی از آجر و گچ در دهنهٔ رودخانه نکا که به گوهرباران مشهور است ساختهاند. تفنگچی طالش آنجا ساخلو است. جزئی تعمیر لازم داشت گفتم مجدداً بسازند. امروز از پل نباید گذشت سوار اسب شده قدری سرا بالا به طرف ده نوذرآباد رفتیم. اردو در چمنی وسیع خوش فضا پر صفا افتاده بود گلهای سفید بسیار داشت اندکی هوای اردو گرم بود اما کنار دریا سرد و نسیم خوشی داشت. پس از ورود به اردو بلافاصله با یحییخان و محقق عرایض و نوشتجات سپهسالار را خوانده جواب نوشتم. تا غروب مشغول بودیم چاپار طهران را فرستادم ماهی بزرگی آوردند. فرجالله تفنگدار میگفت پولس ماهی میگویند عکاسباشی عکسش را انداخت خیلی بزرگ بود میگفتند در دهنهٔ رودخانه صید کردهاند.
روز دوشنبه یکم ماه ذیالحجه صبح را سوار اسب پیشکشی اعتضادالّدوله گشتم منزل امروز فرحآباد است و سه فرسخ مسافت دارد. قدری راندیم از جسر رودخانه نکا گذشته به کنار دریا افتادیم از آنجا سوار کالسکه شدیم پس از طی اندک مسافتی رستم سلطان عرب که مردی معمر و معقولست با نوکر عرب جمعی خود استقبال نموده کنار جاده ایستاده بود. از آنجا الی فرحآباد و کنار دریا دو برج محکم استوار بود که در دست همین رستم سلطان و نوکر جمعی اوست. دهی نیز که رستم سلطان و بعضی از نوکر جمعی او نشیمن دارند نزدیک است. در بین راه دو رودخانه کوچک داخل دریا میشود وضع آب و ریزش آن در دریا خالی از تماشا نبود. آنجا پیاده شده صرف ناهار نمودیم کشتیهای روس که در فرحآباد لنگر انداخته بودند هویدا بود. پس از ناهار سوار گشته راندیم هوا بسیار طراوت و صفا داشت. یک کشتی ترکمانی بزرگ موج و طوفان از دریا به ساحل انداخته بود به همین وضع تماشاکنان راه میپیمودیم تا آنجا که رود تجن به دریا میریخت مسافتی بعید از آب دریا گلآلود مینمود. گماشته معیّرالممالک که مستاجر شیل فرحآباد است تور[۲۳] در آب افکنده ماهی بسیار در تور بود گفتم را کشیدند اصناف و اقسام ماهی از حلال و حرام در تور بود به اشکال مختلف بعضی بسیار عظیمالجثه و قوی هیکل چنانکه موجب وحشت و رمندگی اسبها شد. بعضی مردم از سرکشی و دیوانگی اسبها پیاده شدند اسبها را آرام نموده از دیدن ماهیان گذرانده سوار شدند. رحمتاللهخان و قهرمانخان را فرمودیم به آب بزنند تا وضع آب از سرعت و عمق معیّن شود تا کفل اسب در آب پنهان شد کم مانده بود که قوایم اسبها از زمین منقطع شود و غرق شوند ایشان را امر به مراجعت نمودیم. رحمتالله خان چون دور بود نشنید برنگشت و بهر قسم بود با اسب از آب گذشت پس از آن قدری به سمت جنگل که جسر بسته بودند راندیم. وردیخان، آدینه حسنخان[و] ریش سفیدان(اغورجلی) با صد نفر از اغورجلیان بر کنار جسر ایستاده بودند قدری به آنها فرمایش و احکام شد لوتکاهائی که به جسر بسته بودند متعلق به اغورجلیان بود و جسر بسیار ممتد و طولانی بود از آن گذشتیم بسیار جسر محکم معتبر خوش وضعی بود. خلاصه راندیم تا وارد اردو گشتیم مستقبلین ساری و اطراف قریب به اردو رسیدند صف کشیدند چادرهای اهالی اردو در ساحل دریا به ردیف نصب نموده بودند مهمان خانههای خوب خوش اسلوب جهت مأمورین دولت روس افراشتند خیلی به نظام و قوام بود. هنگام نزول موکب به سراپرده از توپهای اردو پنجاه تیر شلیک شد مأمورین دولت روس نیز از دریا توپ انداختند سواره نظام اردو با انتظام شایسته و لباس رسمی صف زده بودند خلاصه وارد منزل شدیم محل سراپرده در شنزار و رمل بود. اعتمادالسلطنه[و] حاجبالّدوله به کشتی مأمورین روس رفته بودند پس از ورود ما آمدند از وضع کشتی و پذیرائی آنها بسیار تعریف و تحسین نمودند. ولی گفتند کشتیها را به مسافت دو هزار قدم از ساحل لنگر انداختهاند رفتن آنجا با لتکا صعوبت دارد. پس از آن ادیبالملک را مأمور به رفتن کشتی نمودیم تا رفته از مأمورین روسی احوال پرسی و پذیرائی نماید او نیز رفته مراجعت نمود. حکیم طولوزان رفت و معاودت کرد مراوده طرفین بسیار شد ما نیز اندکی استراحت نموده میرزا یوسفخان کارپرداز تفلیس و میرزا پارسخ مترجم که از تفلیس آمده بودند بحضور آمدند.
روز سهشنبه بیستودوم ماه ذیالحجه صبح نسیمی ملایم میوزید هوا اعتدالی داشت بیرون رفته در چادری که لب دریا افراشته بودن نشسته با دوربین به موج آب و وضع انقلاب دریا تماشا نمودیم. کشتیهای روس به مسافت دویست قدم کمابیش از لنگرگاه سابق پیش آمده بود به سبب نزدیکی آنها خوشترم آمد. دیشب اسامی اشخاصی که همراه ما باید به کشتی بیایند سیاهه نمودیم پس از صرف ناهار با لباس رسمی سلطنتی به سراپردهٔ بزرگ رفتیم. مأمورین دولت روسیه با تشریفات خاصه بحضور آمدند اشخاصی که میان چادر آمدند مسیوکرس وزیر مختار، اوربلیانوف فرستادهٔ جانشن که لقب شاهزادگی دارد، حاکم بادکوبه و لنگران، جنرال قولی بکین امیر بحر، دریابیگی عاشوراده زینیانوف شارژ دافر قونسول استرآباد و به جز این اشخاص صاحب منصبان برّی و بحری بسیار بود که در خارج چادر بزرگ صف زده بودند، اوربلیانوف مراسله[ای] از جانشین آورد بیانی مفصل و مبسوط ادا نمود قراق صاحب مترجم دولت روس بسیار فصیح و مربوط به فارسی ترجمه نمود سپس اذن مرخصی خواسته مراجعت به کشتی کردند و استدعای دعوت ما به کشتی نمودند. پس از رفتن آنها بزرگان و سرداران یموت به حضور آمدند با آنها بعضی فرمایشها نمودیم آنها نیز مرخص شده رفتند. باز به چادری که بر لب دریا زده بودند رفتیم با دوربین مشغول تماشای دریا و حرکت کشتیهائی که معاودت مینمودند شدیم. اشخاصی که باید با ما در کشتی باشند اکثر آنها را امر نمودیم که پیش از ما بروند مثل میرزاهدایت مستوفی، میرزا اسماعیلخان مستوفی، ساری آصلان، امین نظام، وکیل لشکر[و] محمّدرحیمخان آنها نیز رفتند. پس از نماز یحییخان را معجلاً مامور به کشتی نموده که ورود ما را اعلام دهد ما نیز پیاده به جانب رود تجن راه طی مینمودیم. قایقهای مخصوص را دو ساعت به غروب آفتاب مانده با تعجیل و شتاب رسانیدند از پلّه که بر سر رودخانه تختهبندی نموده بودند وارد قایق شده دوازده نفر عمله پارو میزدند. در قایق ما شهزاده تیمورمیرزااحسام الدّوله، اعتضادالدّوله، مسیوکرس وزیر مختار دولت روس، اوربلیانوف فرستادهٔ جانشین، رقولی بکین حاکم بادکوبه، یحییخان[و] حکیم طولوزان حضور داشتند. ظهیرالدوله، اعتمادالسلطنه، حاجبالدوله، سلیمانخان، ادیبالملک، آقای علیآشتیانی، محمّدرحیمخان، عملهٔ آبدارخانه و قهوهخانه و بعضی عملهٔ خلوت در قایقهای دیگر نشسته متعاقب قایق ما میآمدند. در آغاز ورود و نشستن به قایق آب رودخانه تجن به دریا داخل میشد از تلاقی دو آب دریا اضطراب و انقلاب داشت قایق را حرکت عنیف و ناملایم میداد. در عرض راه با اوربلیانوف فرمایشات میفرمودیم. ترکی را خوب میدانست و پاکیزه مکالمه مینمود تا لب پلّهٔ کشتی بزرگ با او فرمایشات مینمودیم. تقریباً بیست دقیقه طول کشید تا به کشتی بزرگ رسیدیم. از قایق بواسطهٔ پلّهٔ وارد کشتی بزرگ شدیم. از ارکان و اعیان ایرانی و روس در کشتی زیاد بودند صاجمنصبان روس و امیر بحر چنانچه رسم است آمده راپورت دادند پس از راپورت و پذیرائی قدری موزیکان زدند. سربازهای بحری با تفنگهای خاندار به قانون نظام ایستادند چادری مخصوص از برای ما در کشتی زده بودند صندلی و سایر تشریفات ورود آنجا آماده بود در چادر رفته روی صندلی[۲۴] نشستم همان چادر را پیشکش نمودند چادری خوش وضع و با اسلوب بود. شیرینی و شربت و اقسام مربا[۲۵] حاضر بود اندک تناول نموده. دو سه نفر از پیشخدمتهای جانشین محض خدمت مأمور بودند مانند شاطرها جوراب سفید بلند در پا داشتند هیأت و ترکیب لباس پیشخدمتان بد وضع نبود تازگی داشت. پس از آن از چادر بیرون آمده جایهای دیدنی کشتی را گردش نمودیم. بعضی اشخاص که با ما بودند به سبب عدم عادت به حرکت کشتی به هم خوردکی مزاج و تهوّع داشتند چنانکه ندانستند کجا آمدند و کجا رفتند. بعد بالای کشتی آنجا که قطبنما نصب است رفته تماشا نمودیم آمیرال یکان یکان اسباب و آلات کشتی را نشان میداد و اظهار خاصیّت میکرد. اطاقهای طبقه تحتانی کشتی را نیز یک یک ملاحضه نمودیم اطاق مخصوص آمیرال که کرس وزیر مختار منزل داشت هر اطاقی دریچهٔ کوچک به طرف دریا داشت محض هواخوری و استنشاق هوای تازه. سقف و جدار اطاقها از چوبهای صاف شفّاف براق بود. جمیع اطاقهای صاجمنصبان میز و صندلی[۲۶] و نیمکت و رختخواب و کتاب داشت در کمال نظافت اما هوای کشتی بسیار گرم بود. خواستند دیگ بخار را آتش کرده کشتی را حرکت دهند وقت تنگ و هوا نامساعد و دریا طغیان و طوفانی داشت احتیاط نموده قبول ننمودیم. به همان وضع که آمدیم معاودت کردیم. باز با اوربلیایوف صحبت میداشتیم در نهایت آسایش و راحت بودیم. بعونالله به خوبی و سلامت رفتیم و مراجعت نمودیم. به خشکی رسیده سوار اسب شدیم تا دم سراپرده مردم اردو در ساحل نظارهٔ رفتن و آمدن ما مینمودند و منتظر ورود بودند. پیاده شده به سراپرده رفتیم روسها شب را در کشتی آتشبازی نمودند شام نیز در اندرون صرف شد.
روز چهارشنبه بیستوسیّم ذیالحجه امروز قدری روزنامهٔ وقایع دیروز را یادداشت کرده نوشتیم پس از آن بیرون رفته اعتضادالّدوله و یحییخان را احضار نمودیم کار بسیار بود. ریش سفیدان (اغورجلی) دو اسب پیشکش آورده بودند از حضور گذشت بعد سرکردگان مازندرانی که فرضات سپردهٔ آنهاست با میرزا مسیح به حضور آمدند قدری با ایشان در انتظام امور آنها فرمایش و دستورالعمل داده شد. به اسب سمند پیشکشی یحییخان سوار شدیم. ترکمان یموت که خلعت پوشیده بودند به حضور آمدند دیده اظهار مرحمت شد. محاذی جسر جانب رودخانهٔ (نکا) را گرفته به طرف فرحآباد طی مسافت مینمودیم تا به عمارات فرح آباد رسیدیم. این عمارات از بناهای صفویهاست به مرور خراب شده از آن عمارت یک چهار دیوار و سردری باقی مانده باقی ویران و خراب به خصوص عمارت نشیمنگاه چندان ویران بود که قابل عمارت و مرمّت نبود. مسجدی نیز به جا مانده فیالجمله خرابی مختصری داشت اکثر طاقهایش بر پا ولی کوتاه گنبد و مقصوره و شبستانی خوب داشت گنبدش محکم و عالی بود بالای بامها و دیوارهای خراب عمارت چندان درخت روئیده و جنگل گشته که احتمال قرقاول و مرال آنجا میرفت. بالای عمارت و بعضی بامها زنها و مردم فرحآباد آمده از ورود ما اظهار خرسندی و شادی مینمودند پیره زنی به لهجهٔ مازندرانی شعر میخواند. به اکثر آنها انعام دادیم. خلاصه به بلدی عباسخان کرد به صحرای فرح آباد رفتیم الحق عجب صحرائی و فضائی بود خضارت و طراوت بهشت موصوف داشت. شخص به هر طرف دشت نظر میگماشت لاله و گل بود و نوای قرقاول و بلبل. گل شبدر هوا را معطّر نموده اکثر چهارپایان و اهالی اردو در چمن بودند. پس از طی مسافتی جائی با صفا به ناهار پیاده شدیم هوا بسیار خوب و یک برودتی مطلوب داشت. پس از ناهار سوار گشته راندیم تا به گل تپه رسیدیم و آن تپهایست در میان حقیقی چمن واقع است سابق بر این بر سر آن تپه عمارات و ابنیه ساخته بودند حال همان چهار دیوار آجری آن باقی است محوطهٔ آن دیوار تقربیاً دویست ذرع در دویست ذرع میشود و چمن اطراف تپه به شکل دایره اتفاق افتاد. برای ساختن عمارت بهتر از آن امکان نداشت بسیار خوب جائی بود. باز قدری راندیم اعتضادالّدوله زنبق زردی آورد. پرسیدم از کجا چیدی. گفت در این نزدیکی رفتم سار بزنم آنجا از این جنس زنبق بسیار روئیدهاست. ما هم رفتیم آنجا بسیار باصفا و کیفیت بود امّا در میان باطلاق و لجن روئیدهاست. از آنجا گذشته رسیدیم به جائی که درختهای کوچک جنگلی رسته. پیاده گشته نماز گذاردیم چای خورده در این اثنا عرایض معیّرالممالک از شهر رسید خواندم قرقاول ماده[ای] آمد میان سوارها افتاده گرفتند آورند. پس از آن سوار شده از راه بالا راندیم به جانب اردو. شاهزاده تیمور میرزا(حسامالدّوله) با شاهین، کلاغی شکار کرد. کشتی روسها که هنوز لنگر انداخته بودند نمایان بود. امروز سه ساعت به غروب مانده صاحب منصبان روسی و اعیان ایرانی به میزبانی اعتمادالسلطنه مهمان دولتی بودند. هنوز مهمانها بودند که ما وارد اردو شدیم یحییخان که حامل نشانهای صاحب منصبان روسی به کشتی شده بود رسید پس از شام از اندرون بیرون آمده اعتضادالّدوله و یحییخان احضار شدند.
روز پنجشنبه بیستوچهار ذیالحجه امروز باز روزنامهٔ دیروز را نوشتیم کسالت دست داد. آمدیم بیرون سوار شده راندیم لب دریا به کالسکه نشستیم کشتیهای روس رفته بودند. هوای کنار دریا بسیار سرد بود به لباس زمستانی تن را محفوظ نموده یک فرسخ راه پیمودیم. شاهزاده تیمور میرزا از طرف جنگل آمد دسته گلی در دست داشت بسیار گلهای خوش منظر معطّر معروض داشت که در این پشت صحرائی مانند بهشت سبز و خرّم است. به اسب سوار گشته به آن سمت که او نشان میداد راندیم پس از رسیدن معلوم شد دیدن مزیّت بر شنیدن داشت الحق بهشت مجسم و ارم مصور مینمود. سرتاسر دشت گلهای سرخ و زرد دمیده تا نظر کار میکرد درختان اناراد (ازگیل) و ولیگ جنگلی امّا کوتاه و خوب شمایل به اندک جنبش نسیمی متمایل انصاف همهٔ آن صحرا و فضا لایق گردش و تماشا بود قدری در آن دشت گشتیم. در مکانی که از باغ بهشت نشانی میداد به ناهار پیاده شدیم پیشخدمتان حاضر خدمت بودند صحبت مینمودند بلبل و سایر طیور دشتی و جنگلی وفوری داشت هر یک با آهنگی در ترنم بودند پس از آن سوار گشته راندیم تا آنکه صحرا اندک اندک به باطلاق و گل منتهی شد. راه را گردانیده باز به ساحل دریا روی نهادیم. از سیاهرود و بعضی مواضع دریا عبور نمودیم بعد از آن به کالسکه نشسته راندیم تا مقابل اردو و آنجا به اسب سوار شده وارد اردو شدیم. اردو در چمن لاریم افتاده بسیار چمن خوش آب و هوائی بود. مقدار دو ساعت خوابیدیم پس از برخاستن از خواب به عرایض و مرقومات نورمحمّدخان رسیدگی شد. تفنگداری مأمور دارالخلافه نمودیم که عرایض صندوق عدالت را به حضور بیاورد. امروز محمّدعلیخان مرخص گشته به ساری رفت. صدیقالملک مرخصی رفتن به طهران حاصل نمود. دهاتی که امروز در جنگل و کنار راه بود از این قرارست مشکآباد که طایفه خدا مراد خان کرد مدانلو سکنی دارند، کردکلا که خانهٔ خدا مرادخان است، زرّینکلا حاجی مصطفیخان پهن آب حاجی ملکزاده قاجارخیل خالصه.
روز جمعه بیستوپنجم ذیالحجه صبح پس از نماز سوار شده از راه دیروز که از ساحل دریا به چمن آمده بودیم گذشتیم. راه گل و باطلاق صعبی داشت این باطلاق در زمستان میگفتند مرداب میشود و مرغابی بسیار در آن پیدا شده مردم شکار میکنند. امروز بنه و چهارپایان اردو در این باطلاق افتاده که سبب معطّلی و زحمت اهل اردو شد. به هزار سختی گذشته به کنار دریا رسیدیم سوار کالسکه شده راندیم تا به چبک رود رسیدیم پلی تخته بند داشت. سوار اسب گشته از رودخانهٔ آنجا که ملحق به دریا میشد با اسب گذشته باز سوار کالسکه شدیم راندیم. پس از طّی مسافت در میان منزل دویست قدم به دریا مانده موضعی انتخاب نموده به ناهار پیاده شدیم. حکیمطولوزن در سر ناهار روزنامهٔ تفصیل مسافرت فرانگلن را به قطب شمال میخواند و یحییخان ترجمه میکرد. پس از ناهار سوار شدیم راندیم تا به رودخانه[ای] رسیدیم موسوم به میررود و این همان رود تالار است که اینجا میررود میگویند. پلی از چوب بسیار خوش وضع و خوب بسته بودند. آقا الله قلی حاکم مشهدسر آن پل را بسته بود خودش نیز در رکاب بود. سواره از پل گذشتیم اگر پل نبود احدی عبور نمیتوانست کرد. چند نفر آنجا که رود داخل دریا میشد به آب زدند به هزار محنت و زحمت از آب برآمدند تا کمر سوار در آب بود. منزل امروز از مشکآباد تا مشهد سر چهار فرسنگ مسافت دارد. در بندر مشهد سر پانزده فروند کشتی تجارتی اهل بادکوبه لنگر انداخته بودند میگفتند شش ماه است در لنگر متوقف و مشغول بیع و شرای پنبه و غیره میباشند. از گمرک بندر مشهد سر پرسیدیم گفتند سالی بیست و دو هزار تومانست. راه میپیمودیم تا وارد رودخانهٔ بابل شدیم که در بندر مشهد سر داخل دریا میشود از رودخانه عبور ننموده اندک مسافتی از طرف بالای رود رفتیم. اردو و چادرها نمایان گشت محلّ اردو چمن بسیار بدی بود اطراف اردو لجن و باطلاق است. خلاصه وارد اردو و داخل سراپرده شدیم قدری آسایش و راحت نمودیم محقّق کتاب روزنامه قدیم را با میرزاعلیخان مطابق میکردند پس از آن هنگام عصر یحییخان بعضی عرایض وزیر دول خارجه که رسیده بود خواند جواب آنها را دادیم. بعضی کارهای دیگر بود دستورالعمل آنها را نیز بیان نمودیم. دهاتی که امروز در عرض راه و میان جنگل بود از این قرارست چپکه رود عباسقلیخان، رکنی کلای اعتضادالّدوله، دونچال کاله کوه، دماوند و کوههای بندپی در آنجا از لب دریا خوب نمایان بود.
روز شنبه بیستوششم ذیالحجه صبح بنزک مهندس را دستورالعمل دادیم برود خرابیهای خیابانهای ساری و اشرف را بازدید نماید. به میرزا فرجالله مهندس و میرزا شکرالله امر نمودیم که انبار مال التجارهٔ دولتی در بندرگاه مشهد سر بسازند. پس از آن سوار شده همه جا رودخانهٔ بابل را به طرف دست راست افکنده به جانب جنوب محاذی کوه دماوند راندیم. عرض رودخانهٔ بابل الی بارفروش همه جا به یک اندازه مقدار بود تخمیناً پنجاه شصت قدم پهنای آن میشد. آب رودخانه آرام و بی فریاد جریان داشت عمق رودخانه اندک بود اما باطلاق و لجن بسیار داشت اسب نمیتوان در آن راند کنار رودخانه گالهای بلند بود. خانه و محلات مشهد سر در دو طرف رودخانه واقع بود. مراودهٔ طرفین با یکدیگر به استعانت ناوهای کوچک است که از زمین تا نشیب رودخانه پلّه ساخته پهلوی هر پلّه ناوی به درخت بسته هنگام ضرورت سوار شده عبور و مرور مینمایند و اطراف رودخانه جنگل روئیده در میان جنگل تک تک درخت افرا رسته. افرا درختی است بسیار خوش برگ، برگش شبیه به برگ تاک است گل سفید شبیه به خوشهٔ انگور از میان درخت آویزان است دور نمای خوبی دارد. ماهی سفید در این رودخانه یافت میشود در دو ناو کوچک صید ماهی مینمودند چند ماهی شکار کرده بودند به حضور آورده انعام گرفتند. اسب بد هوائی میکرد به اسب دیگر سوار شدم با اعتضادالّدوله و اعتمادالسلطنه و سلیمان خان بعضی فرمایش و دستورالعمل داده شد. گاهی راه از ساحل رودخانه دور میشد گاهی نزدیک قدری در کالسکه نشستم به اندک مسافتی باز راه بد شد سوار اسب شدیم. ایشیک آقاسیباشی و حاجبالدّوله و اشخاصی که در جلو بودند یکبار ایستاده فریاد برآوردند که خوک آمد ملاحظه نموده خوکی ماده در کنار جاده ایستاده اصلاً رم و وحشت نداشت تفنگ چارپاره زنی خواستیم دیر آوردند تفنگ آقا کشیخان را گرفتیم خوک رم نمودهاند کی دورتر رفت تیر انداختم نخورد. قدری راندیم در کنار رودخانهٔ بابل چادر ناهارگاه را زده بودند به ناهار پیاده شدیم پس از ناهار سوار شده با اعتضادالدّوله و حاجبالدّوله فرمایشها شد. از بلوک پازوار زن و مرد بسیار به استقبال آمده بود. عباسقلیخان ارباب از مشهدسر که گذشتیم با رعایای کله بست که خانهٔ اوست آمده در کنار جاده ایستاده و این کله بست از دهات معتبرهٔ آن سامانست؛ در طرف راست رودخانه بابل واقع است. خلاصه راندیم تا رسیدیم به ده امیرکلا که در دست شیخالاسلام بارفروش است عجب ده معتبر بزرگی است به قدر نیم فرسنگ طول ده بود خانههای سفالی خوب، خوش اسلوب، مساجد و حمامهای مرغوب داشت تکیه آجری خوش طرح عالی در آنجا دیدم خیلی ممتاز. خود شیخ الاسلام نیز با جمعی در آخر ده به استقبال آمده ایستاده بود. از امیرکلا گذشته به بندار کلا رسیدیم پس از آن حمزه کلا ده میرزا اسماعیل برادر میرزا شکرالله بود. این ده نیز از دهات معتبره بود خوب دهی بود. پس از حمزه کلا ابتدای بارفروش است خانههای سفالی خوش وضع درخت نارنج بسیار کوچههای خوب ولی سنگ فرش نبود جمعیت زیادی از مسلمان و ارمنی و یهود، تجار ایرانی و بادکوبه و روس فراوان بود خانلرخان پسر علیقلیخان برادر آقا محمّدشاه مرحوم هم پیاده در میان مستقبلین ایستاده مردی بسیار پیر بلند بالا ریش درازی داشت مورد نوازش و تفقدات شد به رعایت پیری فرمودیم سوار شود. قهّار قلیخان پسرش حاکم بارفروش است حاضر خدمت و پیاده در جلو اسب میرفت. همه جا از کنار شهر میراندیم تا رسیدیم به اردو محلّ نزول اردو نزدیک بحر ارم بود واقع در چمنی هوا بسیار گرم بود به طوری که سبب اذیت میشد. پنج ساعت به غروب مانده وارد سراپرده شدیم مرد و زن بارفروش به زبان بارفروشی دعا و ثنا مینمودند. هوای چادر حرارت داشت گفتند کنار بحر ارم هوایش خوبست چون مسافت نزدیک بود پیاده رفتیم. اعتضادالدّوله، علیرضاخان، میرشکار[و] بعضی عمله خلوت بودند و این بحر ارم دریاچهایست دایره مانند گرداگرد آن به قدر میدان اسب دوانی طهران، جزیره مانندی در میان دریاچه واقع که مساحت اطرافش تقریباً هزار قدم، از کنار دریاچه تا به جزیره تخمیناً صد و پنجاه قدیم میشود. کارخانه قندسازی و سفید کردن شکر هم در حوالی دریاچه بود. از نزدیکی این کارخانه به عرض دریاچه پلی تخته پوش ساختهاند الی جزیره که وسط دریاچه واقع است پایههای زیر پل آجریست تختههای پل کهنه و پوسیدهاست باید عوض شود آب دریاچه از بس علف بیهوده و نیلوفر روئیده هیچ پیدا نیست باید دریاچه را پاک نمود و آن جزیره نیز یکجا چمن و لجن بود آمد و شد صعوبتی داشت. ملک آرای مرحوم در وسط جزیره کلاه فرنگی خوش وضعی ساخته که حال یکسره خراب است باید دوباره ساخته شود عمارت اندرونی نیز در پائین جزیره باقی است قدری خراب است آن نیز مرمّت و اصلاح میخواهد در حیاط اندرونی دو درخت نارنج خیلی خوب بود. حکم نمودم چادر سراپرده را آنجا زده به تحیر کشیدند کوه دماوند و بعضی کوههای دیگر در برابر پیدا بود قدری با دوربین تماشا نمودم اینجا نیز هوا گرم بود اندکی باران آمد حرارت هوا تخفیفی یافت. عصر به چادر اردو مراجعت نمودیم عرایض سپهسالار و دبیرالملک رسیده ملاحظه شد تا جوابش نوشته شود. دهاتی که امروز در دو طرف راه بود از این قرار است: دست راست بلوکآباد رود بست، و دابوی بزرگ، دابوی کوچک، جلال ارزک، شکنج افروز. دست چپ پازوار رودبار، پیه سر. امروز حاصل کتان که مازندرانیها وش میگویند دیده شد بسیار سبز و خرّم و با طراوت. راه گلهای آبی رنگ کوچک خوش منظر دارد و خیلی باصفاست خلاصه شام صرف شد و آسایش نمودیم.
روز یکشنبه بیستوهفتم ذیالحجه صبح اوّل هوا صاف بود بعد ابر شد دو سه ساعت هوا سرد شد بیرون آمدیم. پیش از ناهار علما به این موجب به دیدن آمدند حاجی اشرفی اندک نقاهت و کسالتی هم داشت، ملّا محمّد شفیع دابوئی، ملّاحمزهلال آبادی، ملّامحمّدامین بارفروشی، شیخ یوسف بارفروشی، ملّامحمّد حسنبندپئی، آقا سید محمّد داماد حاجی اشرفی شیخ محمّد شیخالاسلام امیرکلائی[و] ملّا میرزامحمّد منجماشی. قدری صحبت داشتند عرایض لازمه را اظهار نمودند. علما مرخص شده رفتند. ناهار آوردند پس از ناهار ریش سفیدان اغورجلی که تازه آمده بودند و جهانسوز میرزا فرستاده بود به حضور آمدند. اسب بسیار خوبی با آلاقیش نقره طلاکوب خوش ترکیبی پیشکش نمودند آنها نیز مرخص شده رفتند. بعد آقا سید ربیع که آن هم مجتهد بارفروش است با این اشخاص به حضور آمد ملّا محمود حمزه کلائی آقامیرزابزرگ، آقاسیّدصدرالدین تنکابنی، آقامحمّدرضا پسر مرحوم شریعتمدار[و] سیّدعبدالکریم قاضی آنها نیز قدری عرایض داشته اظهار نموده مرخص شدند. بعضی فرامین دیده شد حکم آنها صادر گشت با اعتضادالّدوله و یحییخان بعضی دستورالعملها داده شد. خانلرخان پسر علیقلیخان برادر آقا محمّدشاه مرحوم به حضور آمد بسیار پیر بود حساب عمرش را نمودیم هشتاد و پنج سال متجاوز داشت بسیار ضعیف و نحیف بود اذن نشستن دادم مشاعرش بجا بود مختل نشده بود قدری صحبت داشت تاریخ سپهر را گفتم آوردند حالات محمّدحسنخان مرحوم را خواندند. پس از نماز سه ساعت به غروب مانده به عزم بازدید علما اسب خواسته سوار شدیم اول به خانهٔ حاجیاشرفی رفتیم عمارت خوبی و حوض خانه خوش وضعی دارد با حاجی در تالار نشسته صحبت بسیار داشته شد. از آنجا به خانهٔ آقاسیّدربیع رفتیم محل عبور از بازار طولانی تاریکی بود که سقفش از چوب شیروانی پوش ساختهاند. جمعیت جلو بسیار هوا نیز بسیار گرم شد صدمه زد به هر زحمت از بازار گذشته به کوچه افتاد سنگ فرش نبود و در فصل زمستان و باران کوچهها بسیار گل میشود. عبور صعوبتی دارد. مدرسه[ای] به نظر آمد بسیار عالی از بناهای میرزاشفیعصدراعظمخاقان مرحوم مدرسه[ای] آباد دایر طلبه نشین درخت نارنج بسیار داشت. بارفروش حمامهای خوب و مساجد عالی دارد. خلاصه رفتیم خانهٔ آقاسیّدربیع در کتابخانه نشستیم کتاب بسیاری داشت از آنجا برخاسته خانهٔ خانلرخان و قهارقلیخان پسرش. خانهٔ خوبی داشتند صحن خانه درخت نارنج و مرکبات بسیار داشت درختها بهار کرده بود خیلی باصفا بود تالار بزرگی داشت چنین[؟] تالار بالا خانه. در بالا خانه نشستیم چای و عصرانه آوردند پیشخدمتها در حضور بودند. یک در خانه قهارخان از تکیه باز میشد بانی تکیه خود خانست از در تکیه سوار شده به منزل آمدیم. پس از شام قورق و یحییخان احضار گشته بعضی فرمایشها شد. شام خورده آسایش نمودیم.
روز دوشنبه بیستوهشتم ذیالحجه امروز باید آمل رفت. میگفتند چهار فرسنگ است وقتی معلوم شد هفت فرسنگ بیشتر بود. خلاصه صبح نیم ساعت از دسته گذشته سوار شدیم باران نیز میآمد با حاجبالدّوله قدری فرمایش شد از پلی که محمّد حسنخان مرحوم به رودخانهٔ آمل بسته گذشتیم. پلی بسیار محکم[و] استواریست ده چشمه دارد هیچ اصلاح و مرّمت نمیخواهد خیلی خوش وضع بود و متصّل باران میآمد زمین گل شد به نوعی که اسب و قاطر تا سینه به گل فرو میرفت مردم اردو از گل و باران هیئت غریبی داشتند اغلب پیشخدمتها و بنه عقب ماندند. از رودخانه هراز نهر بزرگی موسوم به پاری حفر نموده که آن نهر به قدر رودخانهٔ جاجرود بود. بلوک لالاآباد از آن نهر مشروب میشود نهرهای کوچک به قدر سیصد چهارصد نهر از نهر بزرگ پاری جدا نموده به دهات اطراف میبرند. اکثر نهرهای خرد یا پل سنگی داشت یا چوب بست، اکثر آنها خراب و ویران و سطح بعضی پلها سوراخ، پیوسته اسب و مال بنه بود که در نهرها میافتاد و سبب معطّلی میشد. دهات دست راست و دست چپ راه نیز دور بود که رعیت و عمله حاضر باشد. قاطر و شتر بود که در باطلاقها و نهرها میافتاد و کسی نبود که امداد کند. تا نیمه منزل راه طوری بود که از راه به صحرا نمیتوانستند عبور نمایند اطراف راه چیر و سیاه تلو بود امکان گذشتن نداشت خلاصه بدترین روزها بود به اهل اردو و نوکر بسیار سخت و صعب گذشت. نهرهای خراب، پلهای شکسته، بند زیاد، سرباز پیاده چهارپایان سرباز تا گوش گلآلود. در اثنای راه وسعت گاهی پیدا شد نزدیک ده کاظم بیکی متعلق به عباسقلیخان ارباب. آنجا به ناهار پیاده شدیم به سبب برودت هوا قدری آتش افروختند بعد سوار شده طرف منزل راندیم. چند سوار و جمعیتی از دور پیدا شد عباسقلیخان لاریجانی بود مأمور نمودم عقب مانده اصلاح پلها نماید تا بقیه اردو پس از این به راحت بگذرند. قدری طی مسافت نموده جمعیت لاریجانی و آملی بودند به استقبال آمده بودند پسر عموی عباسقلیخان همراه آنها بودند در جلو اسب پیاده میدوید به او نیز بعضی فرمایشها شد. به راسته بازاری رسیدیم که همه دکانها بسته بود و سطح معبر بازار سنگ فرش امّا ویران و گل و لجن فراوان. از بازار عبور نموده به پلی رسیدیم که به رودخانه هراز ساختهاند عرض پل تنگ بود پیاده از پل عبور نمودیم طول پل صد و پنجاه قدم بود تقریباً دوازده چشمه و بسیار محکم اصلاً عیبی و نقصی به او راه نیافته. رود هراز آبش طغیانی داشت از پل گذشته از میان شهر عبور نمودیم به مقبره[ای] رسیدیم بسیار قدیمی و کاشی کاری خوب نموده صندوقی داشت مشهور به مقبرهٔ میربزرگ. در شهر نارنج و مرکبات زیاد بود عمارات خوب و حمامات آباد داشت. سه ساعت به غروب مانده وارد منزل شدیم آتش افروختند رختهای باران خورده را خشک نمودند از کنار چادر سراپرده نهری جاری بود به قدر ده سنگ آب داشت ولی گل آلود بود. شب شد محقق از ناسخ التواریخ سپهر حالات و واقعات آقامحمّدشاه مرحوم را خواند علیرضاخان از بارفروش مرخص شده به سرکشی دهات خود رفت. اسباب و اموال مردم را قدری آب برده بود. عکاسباشی از عقب آمد گفت در آمل چند دکان و کاروانسرائی آتش گرفت گفتم تحقیق نماید به چه سبب سوخته. خسته بودم نماز نموده شام خورده و میل به آسایش و راحت نمودم.
روز سهشنبه بیستونهم ذیالحجه امروز در آمل توقف است صبح برخاسته ناهار در اندرون خوردم. باز هوا ابر شد هوا خفگی پیدا نمود بیرون آمدم علیرضاخان که به دهات خود رفته بود با برادرش امروز آمد. با یحییخان و آقاعلی سه چهار ساعت به غروب مانده مشغول نوشتن احکام و جواب عرایض متفرقه بودیم نوشتجات خراسان و کرمان و عرایض سپهسالار را جواب نوشتیم بسیار کار داشتیم ایشیک آقاسیباشی امروز معلوم نموده بود که کاروانسرا و دکاکین که دیشب سوخته بود سه نفر از قاجاریه سهواً آتش روشن نموده احتیاط نکرده بودند گفتم[۲۷] ملاحظه نمایند چقدر خسارت وارد آمده گفتند جزئی خسارت رسیده مقرر داشتیم بدهند. از کثرت مشاغل و نوشتن کسالت عارض گشت. اندکی خوابیدم بعد برخواسته نماز گذارده اسب خواسته سوار شدم. نزدیک اوجیآباد خانهٔ عباسقلیخان لاریجانی رفتم. میرشکار و یاورلاریجانی با پیشدارچیهای مازندرانی (پیشدارچی) به اصطلاح مازندرانی پیادههائی هستند که مسلح به یک حربه شبیه به ساطور میباشد و شغلشان منحصر به شکارخوک است و پیاده و تولهٔ بسیار عزم شکار خوک نمودیم. میان میرشکار و یاورلاریجانی اختلاف آرائی شد به میرشکار گفتیم وقوف و بلدیّت اینها در شکار خوک بیشتر است هر چه اینها بگویند بشنوید. رحمتالله خان محمّدرحیمخان علیرضا خان[و] ابراهیمبیکنایب با عمله شکار رفتیم تا کنار نهری عظیم که اطراف آن درخت رسته و چمنی سبز و خرّم وسیع داشت آنجا ایستاده منتظر شکار بودیم. اول سه خوک نمودار گشت ولی به فاصله از یکدیگر یکی نر و دو ماده از جلگه به سوی جنگل میرفتند تولههای لاریجانی را به سمت آنها رها نمودند خوکها را تعاقب کردند. هر خوکی را چهل پنجاه توله احاطه نموده فریاد کنان حملهور میشدند هنگامه شکار گرم شد تماشای خوبی داشت. یک نفر لاریجانی بالای درختی رفته قراولی مینمود هر وقت خوکی پیدا میشد خبر میکرد که از فلان سمت آمد بسیار خوب و با وقوف قراولی شکار میکرد. بعد از شکار ناهار صرف نموده سوار گشته به جانب منزل راندیم. ده و قریه که امروز از بارفروش الی آمل در دو طرف راه ملاحظه شد بدین موجب است: دست راست (موز داج)، تیولی خانلرخان، (اسپر کلای لالا آباد) متی کلا (کرمیج لالا آباد) خاصه بابل کان لالا آباد، چناربن لالا آباد (کاظم بیگی جزو پازوار)، داود کلای لالا آباد (اجوار کلا) که آن نیز ملکی ورثه میرزا فتحاللهاست، (هندو کلای دشت سر) که در دست لاریجانیهاست، توران دشتسر که در دست لاریجانیها است، نوران دشتسر لاریجان، (هارون محلّه) که جزء شهر آمل است و آنچه مزروعات دارد جزو لاریجان محسوب میشود دکاکین جزء شهر. دست چپ راه پائین بلوک ساس کلوم، (بالا بلوک)، درزی کلا (زاهد کلا)، وللوک میرزا ابراهیم لالا آبادی، (کاج کلای لالا آبادی)، سرخه کلای لالا آبادی، (سر کلا جزء عطایان منشیالممالک)، مهدی خیل جزء دشتسر، فیروز کلای دشتسر تیول لاریجانیها، کته پشت دشت سر جزء لاریجان، بازیار کلا تا لب رودخانه جزء دشتسر، (نی) دهی است که اول سامان نور است تا آمل یک فرسنگ مسافت دارد به طرف مشرق واقع است قشلاق حاجی میرزا هادی نوری است. در آمل چهار طایفه در زمستان نشیمن دارند اول مشائی دوم لاریجانی سوم نوائی چهارم نوری. در تابستان به سبب بدی هوا و پشه و امثال آنها کسی آنجا زیست نمینماید الّا بعضی زارعین خربزه کار.
روز چهارشنبه نهم محرمالحرام امروز در آمل توقف است. صبح هوا با آنکه ابر نبود یک نوع گرفتگی و خفگی داشت غبارآلود و گرم بود. بنا بود ناهار در اوجیآباد صرف شود موقوف شد. محاسبات میرزا صادق خان استرآبادی را با اعتضادالّدوله ملاحظه نمودیم پس از آن علماء آمل به این تفصیل به حضور آمدند: آقامیرزاحسن مجتهد نیاکی، ملّا ابوطالب اسکی، ملّاحسین به رستاقی، ملّانبی به رستاقی [و] آقا شریف پسر مرحوم ملّاصابر. قدری با آنها صحبت شد مرخص شده رفتند بعد بنای تعزیهداری خامس آلعبا حضرت سیّدالشهدا علیهالسلام شد روضه خوانها بدین موجب به حضور آمدند: دو پسر بزرگ و کوچک مرحوم سلطان الذاکرین، ملّا آقاجان کاشی، سیّد محلاتی، پسر ملّا صادق ترک، پسر مرحوم ملّا قاسم رشتی، برادر مرحوم حاجی میرزا احمد، سیّد ابوطالب خراسانی[و] ملّا آقا کوچک. هر یک روضه خوانده رفته پیشخدمتان در حضور بودند. پس از مراسم عزا اندکی آسایش نموده خوابیدم سه ساعت به غروب مانده سوار شده به اوجیآباد رفتیم. اعتضادالدّوله، یحییخان، علیرضاخان، آقاعلی، ادیبالملک، حاج میرزاعلی، سلیمان خان، محمّد رحیم خان، عملهٔ خلوت و بعضی نوکرها در رکاب بودند. در اوجیآباد اول وارد دیوانخانه خوبی شدیم تالار و حوض با شکوهی داشت. مرحوم عباسقلیخان لاریجانی ساخته بود بعد وارد باغ کوچک دیوار کوتاه با روح و صفائی شدیم خیلی خوش وضع درختهای مرکبات قدیم را بریده پیوند نموده بودند، باغ جدیدالبنا بود. از آنجا به خلوتی کوچک رفتیم همه گل سرخ بود در حقیقت گلستانی خوب منظر خوش اسلوبی بود آئینه خانه داشت اگر چه کم آئینه بود اما بد وضع نبود. این خلوت و باغ کوچک از بناهای این عباسقلیخان پسر مرحوم عباسقلیخان قدیم است. عصرانه آوردند اندکی خوردیم درخت پورتغال خوبی ملاحظه شد خیلی با طراوت و شکوه بعد سوار شده به جانب منزل عزیمت نمودیم اسباب شکار خوک و شکارچی همه موجود بود ولی محض احترام محرم که ماه حزن و ماتم است رغبت به شکار نمینمودیم. اعتضادالدوله از دنبال آمده خوکی شکار نموده بود. پس از ورود به منزل به حمّام رفته در حمّام نماز نموده مقارن غروب از حمّام بیرون آمدیم. پس از شام قورق شد ظهیرالدّوله، میرزا هدایت مستوفی وکیل لشکر، اعتضادالّدوله[و] حاجبالدّوله احضار شدند. مقرر شد که اردو را نصف کنند این اشخاص و بعضی غلامان و سوارها با اعتضادالّدوله از علیآباد مرخص شده از راه نهر کجور رودبار به طهران بروند بعد از این قرارداد میل به آسایش نموده خوابیدم.
روز پنجشنبه دویم محرمالحرام امروز باید محمودآباد رفت. میگفتند یک فرسنگ مسافت دارد در آخر معلوم شد پنج فرسنگ نیز بیشتر است گویا مازندرانیها معنی فرسنگ را نمیدانند. هوای امروز با آنکه بی ابر و صاف بود گرم بود سوار شده به جانب منزل…[۲۸] داده شد. حرارت و غلظت هوا موجب کسالت گشت با این حال راندیم تا به جنگلی که طولش به حسب تخمین هزار قدم بود. میان جنگل به ناهار پیاده شدیم در سر ناهار حاجبالدّوله روزنامه سرایدارباشی را میخواند. بعد محقق حالات و صادرات زمان آقا محمّدشاه مرحوم را از تاریخ سپهر خواند. موچولخان آمد که درخت بزرگ در جنگل آتش گرفته میسوزد خالی از تماشا نیست رفتیم نزدیک فرش انداختند نشستیم پیشخدمتشان سنگ و چوب به درخت میزدند تا چوبهای سوخته آن بیفتد خالی از تماشا نبود قریب نصف درخت سوخت و افتاد. در میان درخت سوخته مار بسیار با بعضی جانوران ملاحظه شد که سوخته بودند. گرمی هوا و حرارت آتش اذیت نمود سوار شده راندیم به تلیکه سر ملکی آقا شفیع پسر مرحوم آقا سعید تلیکه سری. از آنجا به محمودآباد که آن هم متعلق به آقا شفیع مزبور است.
پنجساعت به غروب مانده وارد منزل شدم گرجی و لوتکای بسیاری از بادکوبیها و اغورجیلها در دریا و رودخانه[ای] که آبش به دریا اتّصال داشت ملاحظه شد. سراپرده را بر ساحل نزدیک به دریا زده بودند. دریا اینجا عمق کنار ساحلش از همه جا بیشتر است چنانکه از فرط عمق موج آواز نداشت. امروز در کنار دریا و ساحل ریگ و سنگ ملاحظه شد تا حال ریگ و سنگ در کنار دریا ندیده بودیم. قدری در چادر آسایش نمودم. دو ساعت به غروب مانده برخاسته نماز گزارده[۲۹] روضهخوانها آمدند روضهٔ مطوّلی خواندند گریه و رقّت شد. اندرون حرم نیز روضهخوانی نمودند. بعد از روضه همین روزنامه را نوشتم. ده و قرائی که امروز در یمین و یسار راه بود از این قرار است کلاک سر سه دانگ آن متعلّق به اهالی آمل سه دانگ دیگر ملک میرزا فضلالله خان نوائی. بعد از آن چند قریهٔ دیگر متعلّق به طایفهٔ مشائی سکنه آمل، قجر محلّه، توکران، شاه محلّه، هلیکوتی، اغوز کوتی، قریهٔ داراب کلا، ملکی میرزا فضلالله خان نوائی ده معتبر معموریست؛ قریهٔ کلیر و طلارم اربابی سادات شاهان دشت لاریجان، دهات بلوک احمر ستاقی که اول آن قریه کلائی است خالصه تیول میرزاعلیمحمد مستوفی، قریه خرتون کلای احمرستاق خالصه که بنان خانه محمدابراهیم بیک یاور لاریجانی داده شدهاست. چند قریه از احمرستاق اربابی آقا شفیع ورثهٔ میرزا سعید تلیکه سری، سیار جلگه تیلکه سر، محمودآباد محلّ اردو.
روز جمعه سیّم محرمالحرام صبح سوار کالسکه شدیم. اعتضادالّدوله، میرزا مسیح [و] عباسقلیخان لاریجانی در رکاب بودند فرمایشهای متعلقه به آن حدود و دستورالعمل آنها داده شد. سرکردگان کرد و ترک به حضور آمده مرخص نمودیم رفتند تا به رودخانه رسیدیم که به دریا میریخت. از کالسکه به اسب سوار شدم این رودخانه موسوم به اهلم است متعلق به میرزاعلیمحمّد مستوفی نوریست. اهلم بلوک معتبریست که آن هم متعلق به میرزاعلیمحمّد است. آب رودخانه بسیار و با صفا بود از آنجا گذشته باز سوار کالسکه شدیم. امروز زمین شنزار و رمل بود چنانچه اسب تا زانو فرو میرفت و کالسکهرانی صعوبت داشت متصل گاهی به کالسکه سوار میشدیم تا به ناهار گاه پیاده شدیم حکیم طولوزون در سر ناهار روزنامه خواند یحییخان ترجمه نمود. همه جا پشته جنگلی ملاحظه میشد به فاصله دویست سیصد قدم به دریا مانده آن سمت پشتها جنگل بود و صحرا کمتر دیده میشد. طرف پشته و جنگل بسیار گرم و بد هوا بود به خلاف کنار دریا که هوا خنک و پیوسته نسیم میوزید. پس از ناهار سوار گشته راندیم تا ایزدهٔ میرزاعبدالله غلام بچه. رودخانه نزدیک ایزده به دریا ملحق میشود. حبیباللهخان تنکابنی، میرزاولی تنفگدار [و] جوادخان آمدند بعد به رستم رود رسیدیم که ملکی وکیلالملک است رودخانه که آب اندکی داشت این جا به دریا میریزد. حاجیمیرزایحییخان، میرزاهاشم برادر میرزاربیع خویشهای وکیلالملک به حضور آمدند به هر یک بعضی فرمایش شد تا آنکه وارد لول ده شدیم. رودخانه[ای] از لول ده به دریا ملحق میشود آب زیاد نبود با اسب میتوان عبور کرد. از رودخانههای امروز همه جا با اسب میشد گذشت. شش ساعت به غروب مانده وارد منزل شدیم اندکی در چادر خوابیدم محقق و حسینخان به اشتراک تاریخ سپهر میخواندند پس از خواب و بعد از نماز سه ساعت به غروب مانده روضهخوانها آمده روضه خواندند. در روضهٔ سیّد محلاتی بسیار گریستم بعد از روضه خوانی دو عرّاده توپ قپّز آوردند میان سراپرده گلوله و ساچمه پر نموده به جانب دریا انداختیم یک نارنجک نیز ترکید بی تماشا نبود. کشتی کوچک کم آلاستیک را در دریا انداختیم کشتی کوچکی ناو مانند هم آوردند ما و اعتضادالدّوله در آنجا نشسته طناب کشتی بادی را به این کشتی بسته یحییخان نیز با جمعی در کرجی دیگر نشسته، قدری در روی دریا سیاحت کرده ملاحظه غروب آفتاب و طلوع ماه را نموده بسیار تماشا داشت سرخی شفق و ضیا و کواکب عالمی داشت. تا مقدار سیصدچهارصد قدم از دو جانب سراپرده و اردو گردش کرده به چادر معاودت نمودیم. شب در حرم روضهخوانی شد پس از انجام مجلس چون پس فردا اعتضادالدّوله از راه کجور و رودبار عازم طهران بود چند دست خطّ به سپهسالار و مستوفیالممالک نوشتیم. آدم معیّرالممالک عریضه[ای] از معیّرالممالک دوست محمّدخان آورد. جواب داده شد و بعد اندرون شام خورده استراحت نمودم.
روز شنبه چهارم محرمالحرام آمدم بیرون میرزا مسیح[و] عباسقلیخان به حضور آمده مرخص شدند. سوار اسب شده راندیم بعد به کالسکه نشستیم کالسکه بر یک فرد میرفت باز سوار اسب شدیم اعتضادالدّوله آمد که قره غازی روی دریا نشسته از کالسکه فرود آمده دو سه تیر گلوله انداختم با کمال دقت احتمال کلی این که خورده بود. پس از آن باز سوار کالسکه شده راندیم چادرهای اردو و سراپرده نمایان شد منزل امروز صلاحالدین کلاست از سولده تا اینجا سه فرسخ راه است. ناهار گفتم به منزل ببرند. حبیباللهخان در اول خاک کجور پیاده ایستاده بود عرض کرد سیلابی[؟] امروز از کوه و جنگل به دریا ریخت تقریباً بیست رودخانه بود سه رودخانه بزرگ و مابقی کوچک. رودهای کوچک از دو سه سنگ آب الی ده سنگ بود و سه رودخانه بزرگ که یکی از همه بزرگتر کچه رود است آب بسیار داشت با اسب و قاطر میشد به آب زد و این رودخانه از کچه رستاق میآید به دریا میریزد بعد از آن اهلم رود است پس از آن رودخانه صلاحالدین کلاست. کوههای کجور امروز بسیار نزدیک به دریا بود در قلّه آنها برف نمودار میشد. هوای امروز خیلی خوب و با صفا بود. محل اردو در ساحل دریا و چادرها را رو به دریا زده بودند. چهار از دسته گذشته وارد منزل شدیم دهاتی که در چپ و راست راه بود بدین موجب است: اعلم ده ملکی حبیبالله خان، (عالم کلا)، حسن آباد، (سیاهرود)، نارنجک بن، (رفوش)[و] صلاحالدین کلا که محل اردوست. پس از ورود به چادر و رفع کسالت ناهار خواستیم پس از ناهار جواب عریضه معیّرالممالک را نوشتیم. یحییخان کتابچه و دیوانخانه عدلیه را خواند و جواب عرایض داده شد قدری آسایش نموده محمّدتقیخان افشار و محقق کتاب روزنامه قدیم ما را مقابله میکردند. سه ساعت به غروب مانده از خواب برخاستم اندرون رفته بیرون آمدم روضهخوانها آمده روضه خواندند پس از روضهخوانی پیرمرد کدیری که حالاتش در روزنامه سابق نوشتهایم به حضور آمد پلنگی شکار کرده بود او را انعامش داده مرخص شد. رفتم اندرون کنار دریا در مهتاب فرش گسترده بودند قدری نشسته تماشای عکس مهتاب و موج آب میکردم خیلی تماشا داشت کرجی را خواستم آوردند نشستیم ادیبالملک، یحییخان [و] آقاعلی حاضر خدمت بودند قایق بادی را نیز گشوده طنابش را به کرجی بسته راندیم میان دریا. آب دریا نهایت سکون و آرامی را داشت تا مهتاب بود در میان دریا به فراز و نشیب اردو میراندیم. عکس چراغهای اردو و چادرها و ماهتاب و ستاره در آب دریا عالم دیگر داشت.
روز یکشنبه پنجم ماه محرمالحرام امروز از صلاحالدین کلا به خیر رود باید رفت. صبح از منزل به کالسکه نشسته راندیم. امروز اعتضادالدّوله، اعتمادالسلطنه، میرزا هدایت مستوفی، وکیل لشکر، [و] نصراللهخان یوزباشی مرخص شده از راه کجور و رودبار به طهران رفتند. با کالسکه از دو سه رودخانه کوچک که هر یک دو سه سنگ آب داشت گذشته از سه رودخانه دیگر گذشتیم که هر یک ده دوازده سنگ آب داشت. اول رودخانه علیآباد، دوم دزک رود، سوم خیررود. حبیبالله خان عرض نمود که منبع و سرچشمه خیررود دریاچهایست واقع بر سر کوهی مشهور به چشمه خضر علیهالسلام، عوام آنجا میگویند مقام دیو سفید نیز همان جا بوده. محال چالندر و بند پی و خیرودکنار امروز در دست چپ راه بود. از اول منزل ظهیرالّدوله و حاجبالّدوله در کشتی نشسته میراندند و میآمدند. چاپار طهران امروز رسید. میان منزل در کنار دریا به ناهار پیاده شدیم پس از ناهار سوار کالسکه شدیم راه کالسکه سنگستان بود سوار اسب شدیم راندیم. شش ساعت به غروب مانده به منزل رسیدیدم اندکی خوابیده یک و نیم به غروب مانده به دستور، سایر منازل روضهخوانی شد. میرزا مهدی خان حاکم رانکوه پسر منجم باشی امروز وارد اردو شد به حضور آمد. والی گیلان بعضی عرایض ارسال حضور داشت ملاحظه شد. پس از شام قورق شد. حکیم طولوزان روزنامه مسکو میخواند یحییخان ترجمه میکرد.
روز دوشنبه ششم محرمالحرام منزل امروز چالوس است. آدم میرشکار که رفته بود راه چالوس را ملاحظه کند آمد میگفت خوب است عیبی ندارد. صبح از منزل به کالسکه نشسته راندیم و رمل و شن مانع حرکت بود از کنار دریا راندیم. ناهار را گفتیم به جهت نزدیکی منزل ببرند منزل دو سه نهر کوچک داخل دریا میشد. تا چالوس دو رودخانه بزرگ نیز داخل دریا میشد. یکی رودخانه شهر پشت که از قریه حبیب آباد به دریا میریخت، دیگری رودخانه کرکرودسر از این رودخانه گذشته رسیدیم به رودخانه چالوس. بالای رودخانه میان جنگل محض عبور مردم پل بستهاند ما از آب زده گذشتیم. خان نایب چادر پوش قلندری را کنار رودخانه زده بود سراپرده و چادرهای حرم بالاتر بود در چادر پیاده شده ناهار آوردند؛ ده دوازده ماهی آزاد خوب آوردند با عیان و ارکان اردو قسمت شد. یحییخان و محقق عرایض و مرقومات سپهسالار و وزیر امورخارجه را خواندند جواب آنها را نوشتیم کاغذهایی که باید به طهران فرستاد نوشتیم خیلی طول کشید. هوا گاهی گرم بود گاهی سرد، رودخانه آبش طغیانی داشت گل آلود بود مسافت بعیدی را از دریا گل آلود و کدر ساخته بود. از نوشتن جواب عرایض کسالت عارض شد میل آسایش نموده خوابیدم دو ساعت به غروب مانده از خواب برخاسته بنای مجلس روضه شد رفتیم چادر دیوانخانه روضه خوانها آمدند بعد از اتمام روضه خوانی رفتیم کنار دریا. میرزا باقرخان تفنگدار که به طهران فرستاده بودیم نوشتجات و عرایض صندوق را بیاورد آمد. حاجبالّدوله نوشتجات را به حضور آورد و عرایض و نوشتجات سپهسالار را نیز آورده بود ملاحظه شد قدری صحبت داشتیم رفتم اندرون شام خورده خوابیدم. باد شدید سختی برخاست ازچادرپوش به آلاچیق رفته خوابیدم.
روز سهشنبه هفتم محرمالحرام امروز دریا طوفان و طغیان داشت تلاطم امواج خالی از تماشا نبود باید امروز دریا را وداع نمود. آمدیم بیرون قدری از راه در کنار دریا بود دریا را وداع نمودیم. از محاذی اورنگ راه میپیمودیم. به حبیبالله خان [و] رحمتالله خان قدری فرمایش شد منزل نزدیک بود زود رسیدیم محل اردو بالای حسن[۳۰] کیف است در دهنه دره که رودخانه از آنجا جریان دارد. خان نایب سراپرده حرم و دیوانخانه را جای بسیار با صفائی معین نموده نهری به اندازهٔ پنج شش سنگ آب از رودخانه بزرگ جدا نموده به سراپرده آورده آبی در نهایت سردی و گوارائی کمال صفا و طراوت را داشت عجب منزلیست. در ناهار حکیم طولوزان روزنامه میخواند در بین روزنامه یحییخان آمد ترجمه نمود. هوا مه داشت بعضی جاها صاف خیلی با حالت. قدری خوابیدم از خواب برخاستم وضع هوا بهتر از پیشتر شد هوای جلگه و کوه مه رقیق خوش وضعی داشت بسیار خوب به نظر میآمد. ماهی قزلآلا در این رودخانه بسیار است با قزلآلای رودخانهها تفاوتی دارد ماهیهای اینجا سیاهترند و خالهای سرخ بزرگ دارند خیلی خوش رنگ. ماهیگیری که همیشه در شهرستانک و لار ماهی میگرفت و به حضور میآورد اینجا نیز طور انداخته شکار نموده به حضور آورد. پس از نماز روضهخوانها آمدند روضهخوانی طولانی شد خوب خواندند. امروز در اثنای راه علیرضا خان پسر مرحوم هادیخان از طهران رسید از راه هزارچم آمده بود. شب را در آبدارخانه روضهخوانی بسیار خوبی میکردند صدای گریه به سراپرده میآمد اندرون حرم نیز روضهخوانی میکردند.
شنبه یازدهم محرمالحرام صبح را به حمام رفته بیرون آمده سوار اسب میمون شدیم راندیم برای سر آب رودبار که واقع است در زیر کوه برفی. با تیمورمیرزا، حسامالّدوله و حبیباللهخان بعضی فرمایشها شد از ولوال و مکا گذشتیم طرف دست راست مزرعه بالای کوه بود پسر جعفرقلیخان در جلو بود عرض نمود این مزرعه ازو است. آشیان قوش دارد. حبیبالله خان عرض نمود چند سال است آشیانش مفقود است کسی نیافته. مسافت میپیمودیم تا به ده رودبارک رسیدیم پلی چوبی داشت ما به آب زدیم همه جا از کنار رودخانه آمدیم. معبر و دشت باصفا بود در جنگل گلهای مختلف الوان فراوان بود درخت چیت که از چوبش قنداق تفنگ و طپانچه میسازند وفوری داشت درخت افرا تازه گل نموده بود حالت و طراوتی داشت. شکوفه تازه در آمده بود درختان مختلف جنگلی خیلی بود و این جنگل درکنار رودخانه در راه واقع است بعضی جاها زیاد بود اما نه چنان که مانع عبور شود و موجب گرفتگی و خفگی هوا گردد مانند باغ با روح خوش وضعی مینمود. دو سه جا به آب زدیم راه بعضی مواضع سنگستان بود. چند جا جهت صعوبت معبر پیاده شدیم. پس از سه فرسنگ طی مسافت به ناهار پیاده شدیم. یحیی خان، حاجی میزرا علی، آقاعلیآشتیانی، میرزاعلیخان [و] حکیم طولوزان در سر ناهار در حضور بودند. حکیم روزنامه خواند بعد سوار شدیم خیلی راه رفتیم تا رسیدیم بهونه اربن، اینجا رودخانه دو شعبه میشود یک شعبه آن از دره به سمت راست جریان یافته به دو هزار و سه هزار بلوکات تنکابن رفته آنها را مشروب میسازد و شعبه بزرگ آن که آب بسیاری دارد به راه سمت طالقان میرود. کوههای برفی اینجا وفوری دارد. مرتع ونهاربن که مرتع مواشی و گله خواجهوندهاست اینجاست. گل و گیاه و ریاحین طیبه وفوری دارد بسیار خوش هوا و با صفاست چمنش اندک است گنجایش چرای دوهزار گوسفند بیشتر ندارد قاطرهای دیوانی را از رودبارک تا اینجا دسته دسته آورده میچرانند. کوههای جنگلی بهمن برف که از کوه سرازیر گشته بود از بالا تا کنار رودخانه درختان را افکنده راه را تراشیده صاف و هموار ساخته بسیار تماشا داشت. بعضی مواضع کنار رودخانه خاکشن براق و شفاف بود تیمور میرزا حسامالّدوله عرض نمود این خاک طلا دارد این حالت خاک را…[۳۱] ما در رودخانههای همدان ملاحظه نموده بودیم آنجا طلق بود اینجا نیز معلوم نیست طلا باشد. خلاصه کنار رودخانه آفتابگردانی افراشتند پیاده شدیم دوربین انداخته به سنگهای جانب چندین دسته بزتکّه دیده شد میرشکار را مأمور نمودیم برود به مارق شکار تا او رفت آنها نیز رفتند به جای سختی جای جرکه خوبی بود. ساری آصلان میخواست جرکه کند اما راه دور و به دو سنگلاخ نمیتوان رفت آنجا آمد. گیاه افسنتین در راه وفور داشت هوا و فضا را معطر ساخته بود گیاه دیگر[و] بود بسیار شبیه افسنتین اما بوی آن به رایحه افسنتین نمیماند. ممشخان خواجهوند شکارچی را با دو سوار دیگر[ی] رحمتالله خان از پیش فرستاده بود آنجا باشند شاید بنای شکار باشد چون جرکه نمیشد آنها را برگردانیدیم. خلاصه نماز گذارده چای خورده چهار ساعت به غروب مانده سوار شدیم راندیم به جانب اردو مقارن غروب رسیدیم بسیار خسته شدیم. شب رعد و برق شدیدی شد که سبب خوف اکثر مردم گشت و باران بسیاری آمد زود هوا صاف شد.
روز یکشنبه دوازدهم محرمالحرام ناهار منزل صرف شد. چاپار طهران رسید، رحمتالله خان، سلیمانخان، حبیبالله خان[و] حاجبالّدوله احضار شدند. در باب ایل وکیل احکام صادر شد. توضیح آنکه اهالی کجور و کلارستاق مرکب از ایل وکیل میباشند میگویند که در زمان آقا محمّدشاه مرحوم به حکم آن پادشاه ایل آنها را از گروس کوچ داده در کجور مسکن دادند اما کیل سکنه قدیم آنجاهاست. خلاصه بعد از ظهر نماز خوانده سوار شدیم به جانب خانه ملابیگلر که یکی از کدخدایان معتبر کجور است. در خارج آبادی و اطرافش جنگل است که همیشه قرقاول دارد و جای باصفائی است رفتیم قرقاول نری پرید به قیقاج زدم بسیار خوب زدم. تیمورمیرزا، حسامالّدوله، حبیبالله خان[و] میرشکار در رکاب بودند. پس راندیم تا قریهٔ پی قلعه. هوا گرم بود در سایهٔ درختهای جنگلی پیاده شدیم. یحییخان، علیرضاخان[و] محقق حاضر خدمت بودند. پسر تیمور میرزا با تپچه سراردکی که عبارت از اسبابی است که شکارچیان اختراع کردهاند و صدای ماده بلدرچین کرده نر به هوای صدای ماده نزدیک میآید تا نزدیک طور شده گرفتار میشود و طور دو بلدرچین صید کرد به حضور آورد صید آنها خیلی تماشا داشت. بعد از غروب وارد اردو شدیم شب مهتاب خوبی بود پس از شام قورق شد علیرضاخان، حاجبالّدوله [و] بعضی پیشخدمتها بودند قدری خواندند.
روز دوشنبه سیزدهم صبح برخاسته هوای ملایمی بود مه خوش وضعی. صبح خبر کرده بودیم سواریست محض جواب عرایض سپهسالار و نوشتجات طهران سواری موقوف گشت. ناهار در منزل خوردیم پس از آن مشغول جواب و عرایض و احکام آنها شدیم نوشتجات خراسان ملاحظه گشت جواب آنها مرقوم گشت تا سه ساعت به غروب مانده در کار بودیم. پس از آن سوار شده از رودخانه عبور نموده بالای حسنکیف نزدیک زراعتهای قرِیهٔ تودرّه و کردآباد که طایفهٔ دلفان مینشیند ماده قرقاولی از پیش روی اسب ما پرید زدم افتاد یکی دیگر پرید تیر انداختم زخمی شد رفت آخر قوش سلیمان خان گرفت قرقاول نری هم قوش سلیمان خان شکار کرد. هوا ابر و مه خوب با حالتی داشت پیشخدمتها به جز ادیبالملک همه حاضر خدمت بودند. بر فراز کوهی سبز و خرّم پیاده شده نماز گزاردیم. غروب معاودت به منزل شد ترشح و رطوبت مه هنگام سواری لباسها را تر نموده بود عجب هوائی بود. شب پس از شام قورق شد یحیی خان با حکیم طولوزان آمدند حکیم روزنامهٔ مصّور فرانسه آورد خواند یحییخان ترجمه نمود.
روز سهشنبه چهاردهم محرمالحرام دو ساعت از دسته گذشته از درب خواجها بیرون آمده سوار اسب میمون شدیم از رودخانه و محاذی قریه تودرّه گذشته راندیم تا بالای پشته[ای] که مشرف است به قریهٔ وا به ناهار پیاده شدیم. پیره زنی سیّده بمانی نام با زنی دیگر و پسری کوچک و دختر بسیار فقیر و پریشان آمدند گفتم مانع نشوند در تلوچال و حوالی آنجا نشیمن داشتند دختر کوچک بسیار جسور و حرّاف بود به همه یکان یکان انعام دادم. پس از آن سوار شده راندیم برای تاب کلا پیش امیر ولیآباد. بازار دهات و قراء[۳۲] خوب آباد بودند در دامنهٔ کوه واقع شدهاند. هوا مانند هوای بهشت باصفا فضای صحرا سبز و خرّم. تیمورمیرزا، حسامالّدوله [و] محمّد رحیمخان در رکاب بودند کرکسی در هوا میپرید پیاده شده با تفنگ بلند گلوله زنی میرشکار تیری انداختم دم و بعضی شاهپرهایش را گلوله برد صدای غریبی کرد که همه شنیدند. بعد راندیم بالای پشته[ای] که چمن بود چشماندازش به صحرا و رودخانه خیلی خوب و تماشاگاه بود آفتابگردان زدند اندکی خوابیدم. مه گرفت هوا تاریک شد از خواب برخاسته پیشخدمتها حاضر بودند صحبت کردند بسیار پیاده گردش نمودیم آواز بلبل و هزاردستان و انواع مرغان دیگر آدمی را به حالت میآورد. نماز گذارده عصرانه خوردیم سوار شده از کنار رودخانه و صحرا راندیم غروب به منزل رسیدیم امروز بسیار خوش گذشت. امروز حاجبالّدوله، سلیمان خان و حبیبالله خان و رحمتالله خان را حسبالامر نشانده دربارهٔ ایل کیل قراری بدهند مراتب و تفصیل مجلس را معروض داشتند. در این منزل به همه نوکرهای رکابی آنها که منصبی یا نوکر جمعی داشتند کلچهخز و سرداری ترمه خلعت داده شد.
چهارشنبه پانزدهم محرمالحرام امروز از کلاردشت باید به مرزن آباد رفت. صبح یک ساعت و نیم به دسته مانده بیدار شدیم به حمام رفتیم بعد سوار شده راندیم هوا باز مه بود صفائی داشت. طرف جنگل ملّا بکلر رفتیم ماده قرقاولی پرید شاهزاده تیمور میرزا قوش انداخت برد بنه به دست نیامد بعد سوارها و اردو را از راه لاهو فرستادیم خود با معدودی از عملهٔ شکار و پیشخدمتها به طرف صحرا رفتیم و همهٔ صحرا حاصل و گلهای رنگارنگ با خضرت و نضرت بود. آقا ابراهیم آبدار را پیاده نموده گل بسیاری چید. به پشته کوچکی رسیدیم یکسر سبز و خرّم اقسام گلهای دشتی را داشت به شمارهٔ سی نوع گل در آن پشته به نظر آمد. از آنجا به پشته بزرگی رسیدیم که اوّل کلار است پشتهایست بسیار بزرگ سراسر سبز و خرّم انواع گلها در هم رسته گیاه افسنتین و ریاحین معطر خوش منظر داشت رایحه آنجا هوا و فضا را پر کرده بود خلاصه از محاذی عاجه و درزی کلا و شکر کوه و کردی چال گذشته به راه قریهٔ کله خواجهوندنشین افتادیم. راندیم تا به کله نو رسیدیم اندک کسالتی داشتیم به ناهار پیاده شدیم پس از ناهار سوار شده از بنفشه ده گذشتیم برای شکار قرقاول دست بالای راه را گرفته راندیم. از ده خشک دره ملکی آقا اسدالله گذشته به سارکاه و کوتپّه رسیدیم. یک قرقاول نر قوش سلیمان خان گرفت. ماده قرقاولی روی هوا زدیم قرقاول. ماده قوش شاهزاده تیمور میرزا صید نمود باقر نیز یک قرقاول نر زد آورد شنیدم وصاف یا یکنفر دیگر قرقاولی زدهاند. موسیخان وصّاف یعنی موسی خان قاجار از طایفه بیانلو چون مغلق مخلوط به عربی و فرس قدیم تکلّم میکند به طوری که گاهی نمیشود فهمید که چه میگوید و تاریخ وصّاف هم بسیار مغلق است و مشکل است فهمیدنش از آن جهت ملقب به وصّاف شده. خلاصه پرسیدم وصّاف شکار کرده[ای] عرض نمود بلی امّا شخصی که یابو از تاپو تمیز نمیدهد و یاقوت از ماهوت نمیشناسد با من مدّعی است. گفتیم حال صید کجاست عرض کرد که من گرفتم نه مدّعی من معلوم شد. این قرقاول آهوی ناگرفته بود عجبتر اینکه مطالبهٔ انعام میکرد بسیار خندیدم. امروز کوه چیلک سرخ پیدا نمودیم. خلاصه از مرزن آباد گذشته وارد منزل شدیم. امروز در کوه اسب پیشکشی تیمور میرزائی سوار بودم سستی نمود سوار اسب کهرخانه زاد شدیم. اردو و چادرهای سراپرده را کنار رودخانه چالوس زده بودند آبی گلآلود داشت طغیان کرده بود پیاده بلکه سواره هم به صعوبت عبور میکرد قراول سرباز نتوانست عبور کند آخر چند نفر سواره نظام از یک فرسنگی فرستادیم رفتند قراول را از پل گذرانیدند. اندکی خوابیدم پس از بیداری قدری کنار رودخانه گشتیم. غلام بچهها در سراپرده طور به رودخانه انداختند امّا نتوانستند ماهی صید کنند. آقا سلیمان بچه مرالی آورد گفت قاطرچیها در کوه گرفتهاند او را به آقا دائی سپردم. پس از شام قورق شد پیشخدمتها آمدند محقق [و] آقا علی به اشتراک قدری تاریخ سپهر خواندند.
روز پنجشنبه شانزدهم محرمالحرام در مرزن آباد توقف شد. بعد از ناهار سلیمان خان، حبیبالله خان، رحمتالله خان، حاجبالّدوله، حسینقلیخان سرکرده خواجهوند [و] ریش سفیدان اهل ولایت احضار شدند در باب آب و ملک گفتگوی بسیاری شد. احکامی که لازم بود صادر شد پس از آن به چادری که کنار رودخانه زده بودند رفته مرقومات و عرایض صندوق عدالت را ملاحظه نموده. یحییخان، محمّدتقیخان شمرانی، علیرضاخان [و] آقاعلی حاضر خدمت بودند. کشیکچی باشی، ایشیک آقاسی باشی[و] رحمتالله خان احضار شدند. دویست سوار گفتیم مرخص شده به طهران بروند بعد نماز گذارده قورق شد. این منزل گل تلو بسیار است خیلی خوشگل و خوب منظر است. شب بسیار گرم بود.
روز جمعه هفدهم محرمالحرام یک ساعت و نیم از دسته گذشته آمدم بیرون سوار اسب پیشکشی یمینالّدوله شدیم راندیم. همه جا راه را خوب وسیع ساخته بودند پنج ذرع بلکه بیشتر. مهندس راه کندی لکان را تعمیر کرده آمده بود در جلوی سواره میرفت. دست راست راه رودخانهایست از قلّه کوه و دامنه کمرها چشمه بسیار و آبشارهای فراوان به راه میریزد رد میشود اکثر آنها را مهندس پل کوچک بسته آب از زیر پل رد میشود بعضی که آبش بسیار کم است از میان راه میگذرد قدغن نمودیم همه را پل ساخته آب رو قرار دهد. یک فرسنگ راه پیمودیم به قریهٔ میچکا میرسد که در بالای کوه واقع است در سمت راست راه از آنجا گذشته به قرِیهٔ طویر میرود آن نیز طرف راست راه است. طرف چپ راه که رودخانه جریان دارد مزرعه و چند خانهاست مسمّی به تیجپک از محال پنجرستاق است و خود پنج رستاق آن جانب رودخانهاست، این طرف کلارستاق است. رودخانه چالوس الی دریا حدّ فاصل و ثغور این دو بلوک است دیگر تا منزل آبادی نیست از طویر به آن طرف کوههای دو جانب تنگ گشته شکل درّه میشود اما بحمدالله راه ساخته و عبور به آسانی میشود. از طویر به بالا قدری حاصل بود به هوای شکار به آن جانب رفته بود[یم] حبیباللهخان میرشکار محمّدرحیمخان و بعضی عملهٔ شکار همراه بودند نشستیم چیزی پیدا نشد سوار کالسکه شدیم. قدری از طویر گذشته ملکمنصورمیرزا را دیدم پیاده در سر راه ایستاده در دو طرف عملهٔ بسیاری پشته را میکنند. پرسیدم اینجا چه میکنی گفت گنج در میآوریم. توضیح این مقال آنکه ده روز قبل حبیباللهخان سرتیپ عرض نمود که کهنه کتابی دارم موسوم به گنج نامه در دو جای راه هزارچم نشان گنج میدهد میترسم کنجکاوی نمایم. خندیدیم گفتیم نترس برو گنج پیدا کن حال عمله انداخته کار میکنند ملک منصور میرزا نیز با آنها شریک شده خیلی به خیال بی معنی آنها خندیدم زمینی را به شکل صلیب حفر نموده بودند. در طویر قبرستان کهنه بزرگی بود مهندس میگفت در قدیمالایام این جا شهری بزرگ بوده خیلی بالاتر از طویر. در کنار رودخانه به ناهار پیاده شدیم پیش از ناهار صدای مهیبی برخاسته معلوم شد تفنگ یکی از خواجهوندها افتاده و ترکیده اما بحمدالله به خودش و کسی آسیبی نرساند. شاطر باشی را فرستادیم او را تادیب و تنبیه نماید تا پس از این احتیاط یراق و اسلحهٔ خود را بنماید. خلاصه راندیم تا به منزل. سراپرده نزدیک رودخانه بود آغاعلیخواجه عرض نمود یک قاطرچی را حالا آب برده خفه بیرون آوردند آمدیم بیرون تحقیق نمودند پسر قاطرچی ظهیرالدّوله بود قاطر به آب خوردن رفته بود آب او را پیچانید قاطرچی میرود بگیرد او را هم آب میغلطاند بیچاره سفاهت نمود قاطر در میان درختها بند شده بیرون آمد قاطرچی در آب غرق شد. صبح در منزل نیز عرض نمودند قاطرچی سپهسالار که با قاطرها بنهٔ دیوانی را حمل میکرد به آب زده آب او را با دو قاطر برده. خلاصه شب شد هوا بسیار گرم بود پیوسته صدای رودخانه و غلطیدن آب روی سنگهای عظیم میآمد. شب را از فرط حرارت هوا نخوابیدیم. اسم منزل مکارو است آشان نیز میگویند.
روز شنبه هجدهم ماه محرمالحرام امروز باید به ولی آباد و الار رفت. مرتع و چمن خوبی است از هزارچم باید گذشت. سوار اسب کهرخانهزاد شده راندیم ایشیک آقاسیباشی [و] حاجبالّدوله در رکاب بودند فرمایشها شد و بعضی قرارها داده شد کوههای بلند ملاحظه شد سنگهای عظیم که در زلزلهها از کوه جدا شده در راه افتاده دیدیم بسیار مهیب و عظیمالجثه خیلی تماشا داشت مهندس پیشاپیش میرفت تا بجایی رسیدیم که رودخانه دو شعبه میشود از دست راست آب از بارو به طالقان میآید شعبه دیگر از دونا آنجا را دوزبان میگویند در روی شعبه دونائی مهندس پلی بسیار خوب و محکم بسته اسم پل نیز دوزبانست. آن طرف پل تختی ساخته پله دارد در روی چوبی نوشته راحتگاه قبلهٔ عالم. آنجا پیاده شده قهوه خوردیم بعد سوار شده راندیم تا پل دیگر که هزارچم بود. یک میدان به هزارچم مانده بنه و بار بسیار در راه گیر کرده راه را مسدود ساخته بود معلوم شد کالسکچیها کالسکه میکشند حاجبالّدوله و میرشکار را فرستادیم رفتند کالسکه را رد کرده راه باز شد بنه گذشت الحمدلله هوا باز شد اما زمین از باران دیشب و صبح گل بود لابداً تا راه باز شود و بنه بگذرد به ناهار پیاده شدیم. کاغذ مفصلی امیرآخور به یحییخان نوشته بود در سر ناهار خوانده شد عریضه هم به ما نوشته بود ملاحظه گشت بعد سوار گشته به پل دیگر رسیدیم. رودخانه صاف ملایمی میگذشت این پل را نیز مهندس ساخته بود. اینجا زیر هزارچم است که باید به صعوبت بالا رفت و این رودخانه را رود مصر میگویند. ابتدای آن از مصر است که ییلاق است اما در حقیقت نسبت به ییلاقات عراق قشلاق است آب بسیار خوبی داشت. بنه و احمال و اثقال اردو در راه بسیار بود لابد پیاده شده پهلوی پل نشستیم بعد از مدتی راه باز شده سوار شدیم اما چه سربالایی چه راهی با وجود اینکه مهندس ساخته بود باز مهیب و هولناک بود از بالا که ملاحظه میشد به اردو آدمی به کوچکی موری از دور به نظر میآمد. راه از همه جا چهارپنج ذرع بلکه بیشتر عرض دارد بسیار خوب و محکم ساخته شدهاست خلاصه راندیم پرتگاههای سخت داشت که نگاه کردن به پائین امکان نداشت باید یال اسب و راه را ملاحظه نمود و راه رفت. مهندس همه جا در جلو اسب گاهی سوار گاهی پیاده به جائی رسیدیم که از طرف دست چپ رگمعدنی بود مانند طلا میدرخشید مهندس را گفتنم فردا بیاید قدری از این سنگ با باروط جدا کرده بیاورد معدنچیها ملاحظه نمایند چه فلز است. راندیم تا به رستمراز رسیدیم جائی بسیار صعب بوده مهندس آنجا را سنگی بزرگ با باروط پرانده سوراخ نموده راه عبوری ساخته تاریخ ساختن راه را بنام ما بر پارهٔ سنگی نقش نموده بود. سنگ تراش دونائی که چوب بستی ساخته و سنگ را نقاری نموده بود بالای چوب بست ایستاده یعنی این تاریخ را من نقش نموده حجاری کردهام. آنجا مهندس ناهار گاهی ساخته تخت به پله مرتب نموده پیاده شدیم قدری نشسته قهوه خوردیم از آنجا سوار شده به باریک آب رسیدیم که مهندس راه را تا آنجا تمام ساخته از باریک آب تا گردنهٔ دونا انشاالله باید بعد از این ساخته شود. این راه الی شهرستانک ساخته شده آنجا چون آب باریکی از کوه میآید باریک آب میگویند آنجا نیز بنه و بار کالسکه شتر قاطر راه سد نموده بودند بسیار ایستادیم تا راه باز شود آخرالامر رفتیم بالای تپه زیر درخت جنگلی نشسته آسایش نموده قهوه و عصرانه خوردیم. پس از باز شدن راه سوار گشته راندیم کالسکه ملاحظه شد که از هم باز نموده بار کرده میآوردند که امکان به هم پیوستگی و عبور از راه غیر مقدور بود. به اندک مسافتی باز راه از بار و بنه بسته گشت به سبب آنکه هنوز آنجاها ساخته و پرداخته نشده باید بعد ساخته شود. اگر چه اندک مرمّت و اصلاح مختصری مهندس نموده ناچار باز پیاده شدیم با ایشیک آقاسیباشی و حاجبالّدوله و محقق و دهباشی و آقاکشی خان و بعضی ملتزمین رکاب مقرّر شد که بروند تا آنچه بنه و بار در دنبال است نگاه بدارند و راه را مفتوح سازند تا حرم بگذرند. حال درست چهار ساعت به غروب مانده اگر چه از مکارو که منزل بود تا ولیآباد که موقف اردوست سه فرسنگ مسافت است ولی بنه و سرباز پیاده سبب بستگی و انسداد معبر میشد. تا سه ساعت به غروب مانده اضطرار از مبادا شب شود و در جنگل بمانیم سوار شده همه جا از پهلوی بنه راندیم در هر سه قطار قاطری یک سرباز گذاشته که تا حرم بگذرد بنهها را رها نکنند. خلاصه به سرعت و تعجیل رانده تا به گردنه سنگی و معبر پیچاپیچ گندمگان رسیدیم. الحق مهندس با عمله در پنج روز چنان ساخته بود که به کلی عبور از آن محلّ خطر و ضرر نبود امّا مهندس عرض نمود که بعد از این راه را در زیر دست قرار خواهیم داد از کند یلکان بالمّره صرف نظر خواهیم نمود. خلاصه از کند یلکان گذشته آسوده گشتیم همه جا از بغل کوه طّی مسافت مینمودیم تا رسیدیم به ولیآباد. مهندس و زنبورکچیان با عمله و اسباب راهسازی اینجا ایستادهاند تماشای آنها نموده گذشتیم. بر سر رودخانه چالوس مهندس پلی خوش وضع محکم بنا نهاده از آنجا گذشته به دریاچهٔ کوچک لار انقوطی آنجا میان آب تخم گذاشته پیاده شده با دوربین تماشای وضع آنها نموده قراول گذارده تا کسی اذیت و آزار به آنها نرساند. قریب به غروب وارد سراپرده شده چاپار طهران رسید سپهسالار با عرایض و مرقومات خیار نوبر فرستاده بود چاپار وزیر امورخارجه و معّیرالممالک نیز با عرایض آنها رسید. نماز گذارده عرایض آنها هم مطالعه شد پیشخدمتها آمدند هر یک از صعوبت و سختی راه سخنی میگفتند. محمّد تقیخان افشار میگفت امروز صبح در نماز بودم آب رودخانه مرده[ای] میآورد شلوار کبود در پا داشت هر چند تحقیق شد معلوم نگشت کیست. حرم به سلامت و دقت وارد شدند امّا بار و بنه اکثری نیمه شب و بعضی صبح روز دیگر رسید چند مال و بارو بنه پرت شد. باز به حمدالله به خیر گذشت هوای شب خوش بود راحت خوابیدیم.
روز یکشنبه نوزدهم محرمالحرام پس از ناهار رحمتاللهخان عرض کرد میرشکار خبر کرد که خرسی دیده شدهاست به شکار بیائید سوار اسب کبود خانه زاد شده راندیم. ملتزمین رکاب به این موجب است: تیمورمیرزایحسامالّدوله، یحییخان، رحمتاللهخان، علیرضاخان، آقاعلیآشتیانی، محمّدعلیخان، محقق [و] کلبحسینخان. در راه اسب سواری بنای بازی نهاد عوض نمودیم. گردنه سخت صعبی بود چند چادر معلوم شد چادرهای میرشکار و محمّد رحیمخان و وصّاف است. گفتم وصّاف را با آنها به هر حالت باشند بیاوردند آوردند به وضع آنها خندیدم بالای گردنه که رسیدیم شش ساعت به غروب مانده بود. مراجعت اشکالی داشت فردا را نیز باید از اینجا عبور نمود. گفتیم چه ضرور شاطرباشی کوچک و محمّدعلیخان را مأمور نمودیم بروند اردو را بکوچانند. پیشخانه[ای] که باید گچهسر برود تفنگداری فرستادیم برود برگرداند بیاورد اینجا زیر گردنه دونا خود گردش نموده قطعه زمینی مسطح طرف چپ رودخانه معیّن نموده آقاعلیآشتیانی را مقرّر نمودیم آنجا سراپرده بزند. او رفت علیرضاخان و بعضی را بر سر کوه گذارده با سایر ملتزمین رکاب و اصحاب شکار راندیم به جانب قلّه راه بسیار صعب و دشوار بود تا رسیدیم به میرشکار و آدمهای او. میرشکار بالاتر بود و پیوسته اشاره مینمود آخر ملّاحسن آمد گفت خرسها جای سخت صعب العبوری رفتهاند شکار آنها دشوار است امّا این زیر کل بز هست در این بین موسی شکارچی پیدا شد میرشکار نیز آمد. عرض نمود خرسها رفتهاند اما کل بز هست پائین رفت پیاده شدیم. رحمتالله شکارچی گفت شکارها جای خود نیستند رفتهاند قدری با دوربین دهی که در برابر مینمود تماشا نمودیم اسمش الآمل است آخر خاک کلارستاق است ولی حال هیچکس در آنجا نیست خالی است. الحق عجب ییلاق خوبی است سبز و خرّم، با وسعت، آبشارهای متعدد، برف بسیار داشت. پس از آن سوار شده به طرف قلّه که برف داشت راندیم محمّدرحیمخان آنجا رسید پیاده شده نشستیم اسبها را چراندند والک بسیار چیدند پائین آمده. تیمور میرزاحسامالّدوله و محمّدرحیمخان از سختی راه هزارچم میگفتند پیاده شده با دوربین تماشا میکردیم. هنوز چادر سراپرده نزده بودند اردو نرسیده بود علیرضاخان، آقاعلیآشتیانی، محقق[و] خاننایب حیران و سرگردان در آنجا ایستادهاند سوار شده با معدودی رفتیم آنجا. حال سه ساعت چیزی کمتر به غروب مانده سراپرده بسیار قلیلی زدهاند و مشغول زدن باقی چادرها هستند. پیشخانه از گچهسر هنوز برنگشته پس خانه آن منزل نیامده بعضی برمیگردند بعضی به گچهسر میروند بنه نیز کمکم سرش پیدا شده هیچ نیست گفتیم فرش گستردند. آقا ابراهیم آبدارباشی با محمّدعلیخان رسیدند. محمّدعلیخان میلنگید پرسیدم گفت به زمین افتادم. چای و عصرانه آوردند میرزاعلینقی و عکاسباشی آمدند حرم نیز متدرجاً رسیدند. نزدیک غروب بود نماز گذارده به حرم رفتیم چادر ناتمام بود بسیار معطل شدیم تا نوعی شد که توان نشست. شب را باد تندی وزید نزدیک بود چادرهای به آن زحمت زده را بیندازد و خلاصه بد گذشت محقق، [و] حسینخان اکثری از اهل اردو به گچهسر رفتند.
روز دوشنبه بیستم محرمالحرام صبح حرم را روانه نموده بعد رفتیم بر سر تپه [ای] که دیروز چای و عصرانه خوردیم. یحییخان، حاجی میرزاعلی، علیرضاخان، آقاعلی آشتیانی، ادیبالملک، محمّد علیخان[و] محمّدتقی خانافشار همه در حضور بودند. ادیبالملک، محمّدتقیخانافشار [و] حاجیمیرزاعلی دیروز در آلار مانده بودند امروز آمدند ادیبالملک میگفت قاطریخدان من که رخوت و اسباب طلا و نقره آلات بارداشت پرت شد و یخدان را آب برد از قرار تقریر او هفتصد هشتصد تومان خسارت بر او وارد آمده بود. موسی با یکنفر دیگر از کوه آمدند و گفتند دو خرس در کدمی خوابیدهاند ما جهت صدمهٔ دیروز و نوشتن جواب عرایض سپهسالار و وزیرامورخارجه و معّیرالممالک نرفتیم؛ فرمودیم میرشکار برود خرسها آرند[؟]. رفتیم به میان آفتابگردان و مشغول نوشتن جواب عرایض شدیم. میرشکار و سوارهایش در قلّه نمایان بودند با دوربین ملاحظه مینمودیم. پس از کاغذ خوانی و نوشتن جواب آنها ناهار آوردند طولوزان روزنامه خواند. پس از ناهار بقیه کاغذها را تحریر نمودیم. صدای تفنگ میرشکار آمد با دوربین ملاحظه نمودیم پیدا بودند که به آن سمت کوه جهت شکار رفتهاند پس از اندک زمانی باز با دوربین ملاحظه نمودیم که میرشکار تنها از قلّه سرازیر گشته میآید هر دو خرس را زده بودند نر را میرشکار ماده را رحمتالله با شکارچی دیگر زده بودند. چهل تومان انعام دادیم افسوس خوردیم که چرا نرفتیم. سر خرسها را بریدند سر را حمل نموده لاشهٔ آنها را انداختند. پس از آن باز کاغذ خواندیم و نوشتیم تا پنجونیم به غروب مانده رفتیم بین[؟] حبیباللهخان کدخدایان کجور و کلارستاق خلعت پوشیده به حضور آورد مرخص شدند. ما راندیم با سلیمانخان و رحمتاللهخان فرمایش میشد تا از گردنه دونا گذشته داخل خاک گچهسر شدیم. باد میآمد صبح در سر ناهار حاجبالّدوله سنگهائی را که به مهندس گفته بودیم از کوه جدا نماید آورد معلوم شد رگ معدن مس است. در منزل یحییخان یک کیسه از آن سنگها آورد تیمورمیرزاحسامالّدوله و حکیم طولوزان آمدند دیدند گفتند احتمال میرود طلا باشد. پس از شام یحییخان و مهندس با سایر پیشخدمتها آمدند با مهندس در باب راه و معدن صحبت شد قدری از آن سنگها را در هاون صلایه نموده میرزاعلینقی و عکاسباشی نیز آب آورده امتحان جزئی شد باز تردید میرود در این بین رعد و برق شدیدی شد تگرگ سختی بارید.
سهشنبه بیستویکم محرمالحرام در گچهسر توقف شد صبح را به حمام رفته پس از حمام قدری روزنامه دیروز را نوشتم. هوا سرد شد رفتم آلاچیق اندرون بقیه روزنامه را تمام کرده. میرزاعلینقی، عکاسباشی [و] محقق به یورت شهرستانک رفته اسکندرمیرزا پیشخدمت که از ساری خلعت والی گیلان را برده بود امروز آمد از گیلان تعریف زیاد مینمود با کشتی آتشی رفته بود عرض نمود سه روز کشتی طوفانی شده بود من از وحشت در این سه روز آسوده نبودم. عکس بعضی مواضع و عمارات گیلان را آورد تماشا نمودیم. گچهسر عقرب زیادی داشت در این منزل قوچ اولی و آویشن و ریاحین معطّر وفور داشت. قوچاولی علفی است معطّر به لفظ ترک به این نام موسوم در کوههای ییلاق خوش هوا پیدا میشود در سایر کوههای دیگر نیست و بسیار نادرالوجود است. خلاصه لاله زرد از کوه روئیده بود. تفنگداری فرستادم طهران برود میرزاکاظم معلم علم شیمی را بیاورد امتحان سنگ معدن کند هزار تومان به ادیبالملک انعام داده شد نشان سرتیپی اول با حمایل به محمّدرحیمخان و حبیباللهخان داده شد.
چهارشنبه بیستودویم محرمالحرام از گچهسر به شهرستانک باید رفت. سوار اسب پیشکشی اعتضادالّدوله گشته راندیم باقی مانده اعیان و اشراف مازندرانیها و سرکردگان ایل خواجهوند و حبیباللهخان و حسینقلیخان و مهندس خلعت پوشیده مرخص و مأمور به مازندارن گشتند. اندک مسافتی بقهقری به سمت ده گچهسر رانده و از پل جدیدالبناء که مهندس ساخته گذشتیم به آب کتیر که اهمیت در نور رسید [؟] در کنار رودخانه یکی از پیشخدمتها ایستاده سبب توقف را پرسیدم عرض نمود یکی از اسبهای دیوانی را آب آورده اینجا در پناه درختی مانده نظر نمودیم اسب کهری بود تا شکم در آب از ترس و بیم حرکت نمینماید بلکه نفس نمیزند. ابراهیمبیک خواست او را نهیب داده تازیانه زند تا در آب شنا کرده بیرون آید مانع شدیم گفتیم از پل آن طرف رفته اسب را خلاص نمایند خلاصه ازآنجا راندیم از هر دره دامنه نهری یا چشمه[ای] جاری بود از سرک گذشته نزدیک رودخانه شهرستانک پهلوی قطعه برفی به ناهار پیاده شدیم. در عرض راه چاپار وزیر امورخارجه پاکتی به حضور آورد پس از ناهار جواب مفصلی به وزیر مرقوم شده فرستادیم. پس از آن سوار شده راندیم تا آنکه به مبارکی و سلامت وارد شهرستانک شدیم. سراپرده و محل اردو در همان جلگه و یورت قدیم بود آب آن سامان طغیان و وفوری داشت هیچ سال کثرت آب به این منوال نبود. اندکی در چادر آسایش نموده محقق از تاریخ سپهر وقایع و صادرات زمان خاقان مغفور را میخواند. باد تندی برخواست چای خورده نماز گذارده در این بین رحمتالله شکارچی ارغالی تفلی از کوه آورد بسیار کوچک و لاغر بود. آقاعلی مرخص شد که فردا به طهران برود یادداشتها و فرمایشها جهت نظم ورود به سلطنت آباد داریم که در شهر مجری دارد و در بیستوهشتم محرمالحرام که روز ورود سلطنتآباد است وزراء حاضر باشند و سایر لوازم ورود را مهیا دارند. طورچیهای ماهیگیر یک ماهی سفید بزرگ و یکی کوچک صید نموده به حضور آوردند عرض نمودند کثرت آب مانع صید است میرزامهدیخوئی امروز اینجا رسید موسی ریواس و والک از کوه چیده آورد و میرشکار جهت نظم شکار فردا احضار شد. میرزاعلینقی عکاسباشی که دیروز پیش آمده بودند به حضور آمده به امتحان سنگ معدن در تیزاب مشغول شدند. اسکندر میرزا و محمّدرحیمخان مرخص شدند که با آقاعلی به طهران بروند هوای شهرستانک خیلی سرد است گل زرد تازه غنچه نموده.
پنجشنبه بیستوسیّم محرمالحرام صبح را حمام رفته دو ساعت از دسته گذشته بیرون آمدیم. ابری سخت نمایان و رعد و برقی مقدمه باران پدید شد. تردیدی در سواری و توقف منزل روی نمود آخرالامر عزیمت سواری بر توقف منزل رجحان یافت. سوار شدیم اکثر پیشخدمتها و آقاابراهیمآبدارباشی در رکاب بودند ابراهیمبیکنایب در جلو از راه چشمه به جانب بالا رفتیم. درهّهای چشمه پر از آب بود و از درهّ لوارک نهرهای عظیم جریان داشت. از ابتدای چشمه آب اندک بود متدرجاً زیاد میشد برف اصلاً آب نشده به حالت اصلیه اولیه باقی و برقرار بودند. به چشمه نرسیده بهمن برفی ملاحظه شد ابراهیمبیکنایب اسب بالای برف رانده به سبب تنگی و نازکی طبقه برف فرو رفت. ابراهیم بیک نایب از اسب به روی سنگها به زمین افتاد آسیبی و صدمه قابلی بر وی نداد. از اسب فرود آمده تا سرچشمه پیاده رفتیم از آنجا سوار شده راندیم. موسیشکارچی آمده عرض نمود در کوک داغ میش و بره موجود است به آن جانب راندیم. در آخر صحرای گله کیله به ناهار پیاده شدیم سایبانرا در پهلوی قطعه برفی افراشته بودند. محقق [و] محمّدعلیخان در سر ناهار حاضر بودند محقق از تاریخ سپهر شرح احوال اولاد و احفادخاقان مغفور را میخواند که چند نفر بودهاند و چند تن باقی میباشند. به سبب خواندن کتاب و مشغولی به آن ناهار به طول انجامید. پس از ناهار سوار شده راندیم محقق و محمّدعلیخان و آقا ابرهیم آبدار با بعضی تفنگداران در رکاب بودند باقی نوکر هم آنجا ماندند. از راه دهباشی بالا رفتیم قلّه البرز و درهّهای گله کیله مملو برف بود. میرشکار و اتباعش از دور ملاحظه شد پیش راندیم اسبهای شکارچیها که در کوه به چرا رها کرده بودند به هوای اسبهای ما دیوانه شده به کوه تاختند، شکارها رمیدند آنجا قدری پیاده شده نشستیم میرشکار دنبال شکارها رفته نیافته. هوا مجدداً از ابر تیره و تار گشت و رعد غریدن گرفت دیدم مقدمه باران شدید است سوار اسب شده تاختیم. از راهی که آمده بودیم معاودت نمودیم تا آنجاکه آفتابگردان زده بودند و پیشخدمتها سواره ایستاده آنجا نیز مکث و تأمل ننموده از راه بغلهٔ گله کیله همه جا بتاخت و شتاب وارد سراپرده شدیم کسی که در متعاقب در رکاب بود ادیبالملک، حسینخان [و] آقاابراهیم آبدار در جلو نیز همان ابراهیمبیک. پس از نماز جلیلبیک تفنگدار که مأمور آوردن میرزا کاظم بود میرزاکاظم را آورد عصر را باران سختی بارید. پس از شام پیشخدمتان احضار شده بقیه عرایض صندوق ملاحظه و جواب آنها مرقوم شد شب هوا سرد شد.
جمعه بیستوچهارم محرمالحرام پس از ناهار میرزا کاظم معلم شیمی به حضور آمد سنگها را دادیم دید. اسب خبر نمودیم سوار شویم، بیرون آمدیم باز هوا ابر شد رعد غرید برق درخشید به گمان آنکه مانند دیروز شود و باران شدید آید فسخ عزیمت نمودیم. خلاصه تا آنکه شب گشت پس از شام قورق شد. یحییخان [و] حکیم طولوزان به حضور آمدند کتاب لغت فرانسه خواندیم تا کسل گشته مایل آسایش و خواب شدیم.
شنبه بیستوپنجم محرمالحرام امروز هوا ابر و مستعد باران بود اخبار سویه کرده بودیم[؟] به اندیشه باران موقوف شد حمام رفته بیرون آمدیم. پس از ناهار میرزاکاظم سنگ معدن را مشخص نموده آورده عرض کرد معدن مس بسیار خوب اعلائی است. یحییخان و حکیمطولوزان به حضور آمده روزنامهٔ فرنگستان خواندند. هوا از تیرگی و کدورت صفائی پیدا کرده اگرچه ابر باقی بود اما گمان باران نمیرفت اسب خواسته سوار شدیم هوا آغاز برودت نمود اندک مسافتی نموده اسب بنای بدسری و بازی گذارد سوار اسب میمون شدیم سرما مانند زمستانهای سخت بود به هزار زحمت و صعوبت به جانب جاده آهار راندیم. پسر امیرآخور، میرشکار، قهرمان خان تفنگدار، آقاکشیخان تفنگدار [و] سایر پیشخدمتان در رکاب بودند. پنج ساعت به غروب مانده وارد اردو شده در آلاچیق رفتیم محقق میرزاعلینقی تاریخ سپهر خواندند.
یکشنبه بیستوششم صبح به اسب پیشکشی اعتضادالّدوله سوار شده غلامان را مرخص نموده از بغله به جانب گله کیله راندیم. از آنجا از راه پیچاپیچ دهباشی بالا رفته آدم میرشکار آمد که در صحرای شکرآب شکار هست راندیم تا آنجا، یک دسته قوچ و میش بودند سه چهار نفر سرباز از بالا آمده رم کرده رفتند به جانب دیگر. دوربین انداختیم ملاحظه شد میرشکار میخواست بفرستد سربزنند دیر میشد نگذاشتیم. آمدیم ان [؟] برای شکرآب بعضی را فرستادیم بالا که به برّهای آرغالی تازی بکشند پائین که آمدیم میرشکار دسته [ای] میش و برّه را دید. پیاده شدیم با دوربین بالای سر میرشکار دایاغ نموده ملاحظه نمودیم یک دسته میش و برّه یک دسته کهنه قوچ ملاحظه شد تقریباً چهل عدد میشد. از بالا صدای دو تیر تفنگ برخاسته چیزی نزدند تازی نیز کشیدند شکاری نشد. کسانی که در رکاب بودند پسر امیر آخور، رحمتاللهخان، کلب حسینخان، حکیم طولوزان، علیرضاخان، محمّد علیخان، محقق محمّد تقیخانشمرانی، ادیبالملک [و] محمّدتقیخانافشار. خلاصه به ناهار پیاده شدیم، حکیم طولوزان روزنامه خواند پس از آن سوار شده پائین آمدیم جای چادرهای سابق در شکرآب از بالای ده آهار به راه راست. راندیم از آهار و ایگل[۳۳] گذشتیم وارد اوشان شدیم سراپرده را در محل معین به همه ساله زده بودند. رعد و برق شد قدری باران آمد رفتیم سراپرده بعد قورق شد عکاسباشی تاریخ سپهر خواند. حکیم عصری آمد قدری لغت فرانسه خواندیم. شب را عکاسباشی کتاب عکس سفر مازندران را آورد ملاحظه شد بسیار خوب بود.
دوشنبه بیستوهفتم صبح برخاسته سوار شدیم شاهزاده محمّد امینمیرزا در سراپرده ایستاده بود احوال پرسیدیم عرض نمود در گیلکان بودم. خلاصه راندیم از اردو دور شده به سر گردنه گیلکان رسیدیم باقر آنجا خبر شکار داد. راندیم پائین از پل گیلکان عبور نموده سر بالا شدیم راهش بسیار بد بود امّا گل و گیاه با صفا داشت گل سرخ گلاب، گل سرخ جنگلی، گل زرد، لاله [و] گل سنجد هوا و فضا را خوشبو نموده. برابر ده رودک به ناهار افتادیم آقامحمّدتقی با اسب پرت شدند اسب به درخت بند شد هیچکدام را آسیبی و صدمه[ای] نرسید. کسانی که در حضور بودند یحییخان، محقق، محمّدعلیخان، حسینخان، آقاکشیخان، قهرمانخان [و] بعضی پیشخدمتان. خلاصه پس از ناهار سوار شده رفتیم بالای کوه رحمتالله ولی پیاده شدند خبر شکار آوردند میرشکار هم دوان دوان از بالا آمد اشاره مینمود بیائید سوارها را آنجا گذاشته راندیم پیاده شدیم که در مارق برویم راه بسیاری نیز رفته بودیم میرشکار نشست معلوم شد شکار به چرا در آمده از دره بالا آمدند سی چهل میش بود بعد دویده سوار شدیم شکارها را تعاقب نمودیم رفتند میان دره ما نشستیم دوربین به طهران و دوشانتپه انداختیم در این بین شکارها را میرشکار گریزانید خودش عقب شکارها رفت. ما نشسته محقق کتاب تاریخ سپهر را خواند میرشکار از بالا اشاره نمود بیائید سوار شده راندیم سه چهار قوچ چه دویدند میرشکار تصور نمود قوچ چه، قوچها را رم دادهاند مضطرب گشته اسب تاخت ما را نیز اشاره مینمود بیائید راه بسیار صعب بود بغله و پرتگاه داشت قوچچهها در جای خود بعضی ایستاده بعضی خوابیده اصلاً رم نمیکردند اگر قدری از بالا میرفتیم یقیناً سه چهار تا شکار مینمودیم بسیار دور بودند تفنگی انداختیم نخورد گریختند به پائین بعد چهار پاره و گلوله انداختیم یکبار ولی گفت یک شکار آن پائین افتاده دست و پا میزند میرشکار نیز گفت راست میگوید پائین که رفتیم معلوم شد سنگ زرد رنگ را تصور شکار نمودهاند خلاصه مأیوس، شکار نکرده مراجعت نمودیم. از پل گذشته نزدیک گردنه گیلکان فرش انداخته رفع خستگی نمودیم مقارن غروب به منزل رسیدیم.
روز سهشنبه بیستوهشتم امروز به خواست خداوند به مبارکی و سعادت در ضمان سلامت به سلطنت آباد باید رفت و ختم روزنامه مازندران به فرخندگی و اقبال امروز خواهد شد. صبح نیم ساعت از دسته گذشته بیرون آمدیم سوار اسب کهرخانه زاد گشته از راه گردنه تلهزز راندیم بسیار راه صعب و دشواری بود اگرچه موسی شکارچی مرّمت و اصلاح نموده بود امّا چندان فایده نکرده بود اغلب جاها پیاده شدیم. بالای گردنه که جلگه طهران نمایان بود به ناهار پیاده شدیم بادی تند برخاست. پیشخدمتها همه بودند هوا سرد شد کلجهخز پوشیدیم سوار اسب کهراحمدخانی شده راندیم بالای گردنه معیّرالممالک به استقبال حاضر رکاب شد مورد التفات گشت پائینتر کیقلبادمیرزا، لطفالله میرزا، برادر میرآخور و پسر مرحوم ملک قاسم میرزا آمدند. رفتیم زیر درخت بزرگی پیاده شدیم قهوه صرف شد غلیان کشیدیم پس از آن سوار اسب جهان پیما شده با معیّرالممالک فرمایش میشد و گزارش شهر میپرسیدیم نصرتالدوله، شعاع السلطنه [و] اعتضادالّدوله پیدا شدند آمدیم تا به سعادت و اقبال وارد سلطنت آباد شدیم نایبالسلطنه سپهسالار همه آمدند جمعیت بسیار شد چون خستگی و کسالت داشتیم نزدیک حوض فواره نماز گذارده مقارن غروب اندرون رفتم الحمدلله اهالی حرم و مهد علیا همه صحیح و سالم بودند الحمدلله علی الحال که به سلامت و اقبال و تن درستی سفر مازندران به پایان آمد شکر خداوند را باز الحمدلله.
پانویس[ویرایش]
[۱]. اصل: ناهار؛ در موارد بعدی نیز «نهار» تبدیل به ناهار شد.
[۲]. ابراهیم بیک بعدها ملقب به شعاعالملک شد. فرزندان وی از جمله امیر مؤید سوادکوهی و لطفاللهخان شعاعالملک در تحولات دوران مشروطه مازندران نقش بسزای داشتند.
[۳]. اصل: خاجهسرایان.
[۴]. اصل: علیرضان.
[۵]. مارق: بیرون گذارنده از نشانه. دهخدا ذیل: مارق.
[۶]. در اصل اطاق.
[۷]. اصل: فرضه: فرزه: کنار رودخانه و دریا است که محل عبور کشتیها باشد. دهخدا، ذیل فرزه.
[۸]. اصل: نهارکاه.
[۹]. هیاهویی که سواران در هنگام سواری و شکار سر میدهند.
[۱۰]. اصل: آلاچق.
[۱۱]. اصل: دورشکه.
[۱۲]. اصل: بارد.
[۱۳]. اصل: دیولیلام.
[۱۴]. اصل: کسیلیان.
[۱۵]. اصل: فیروزکوه.
[۱۶]. اصل: قورق.
[۱۷]. اصل: قورق.
[۱۸]. اصل. سندلیهای.
[۱۹]. اصل. نفط.
[۲۰]. اصل: قروق.
[۲۱]. اصل: قروق.
[۲۲]. اصل: هوارا.
[۲۳]. اصل: طور.
[۲۴]. اصل: سندلی.
[۲۵]. اصل: مربی.
[۲۶]. اصل: سندلی.
[۲۷]. اصل: گفت.
[۲۸]. اصل افتادگی دارد.
[۲۹]. اصل: گذارده.
[۳۰]. اصل: حصن کیف.
[۳۱]. اصل: باشد.
[۳۲]. اصل: قری.
[۳۳]. اصل: ایکک.
معرفی کتاب:
سفرنامه ناصرالدین شاه به مازندران
مؤلف: ناصرالدینقاجار، شاهایران، 1247-1313 ق.
ویراستار: هارون وهومن
ناشر: پانیذ
نوبت چاپ اول: 1383
تعداد صفحات: 160
توضیح کتاب: